اینجا «محرومیت» حرف اول را میزند منطقهای که مرز بین کرمان و سیستان بلوچستان است
«فقر» ترجمه غریبی دارد، همین که پول نداشته باشی همه چیز آغاز میشود، از زمین و زمان برایت میبارد، بیمار میشوی، زلزله خانهات را خراب میکند، بچهات بر اثر ریختن آب جوش میسوزد و دخترت را در راه مدرسه عقرب میگزد.
خلاصه فقر داستانی ادامهدار است که هر روز پاپیچ خوشبختی و روزگارت میشود. فقر و محرومیت واژه های پیوسته اند که اگر یکی بیاید باید منتظر بعدی هم باشی. محرومیت از تحصیل، امکانات، رفاه، سلامت و آرامش.
میشود «فقر» را اینطور هم معنی کرد: مجموعهای از نداریها و بدبیاریها و ناسازگاریهای روزگار است.
برای خیلی از ما فقر خلاصه شده در چیزهایی که هر روز در اطرافمان میبینیم، دخترک گلفروش سر چهارراه و پسر بچه فال فروش دم مغازه و پسرکی که در ترافیک آویزان دستگیره خودروی ما میشود.
اما باید بدانی بسیاری از آن صحنههایی که در شهر و خیابان و بازار میبینیم واقعی نیست و تکههایی از یک نمایش سوزناک برای جلب ترحم و کسب درآمد آسان و البته هنگفت است. بسیاری از این آدمها فقیر نیستند که هیچ، بلکه از وضع مالی خوبی نیز برخوردارند و از خلعهای قانونی و البته واکنشهای احساسی سواستفاده میکنند و روزانه چند صدهزار تومان درآمد دارند.
برای دیدن فقر باید کمی فراتر بروی.
از تهران خارج شوی، پایت را به جاده بسپاری و از پایتخت و مرکز دور شوی، خیلی دور، آن سر ایران، آنجا که خیلی از مسئولان هم رنگش را ندیدهاند، اصلا معلوم نیست جزو ایران حساب میشوند یا خیر!
1000 کیلومتر آن طرفتر، جایی در استان کرمان، منطقهای که مرز بین کرمان و سیستان بلوچستان است، آنقدر دور که برق و آب هم ندارند، با جاده آسفالت چیزی در حدود 4 ساعت فاصله دارند، با اولین آبادی!
آنجا تا چشم کار میکند کویر است، بیابان پشت بیابان، و تا دیده میشود گرد فقر و نداری سرتاسر روزگارشان را پوشانده است. خانههایی که به آن کپر میگویند و در هر کدام از آنها 10 15 نفر زندگی میکند، تمام داراییشان خلاصه میشود در چند «بُز»! ساکنان اینجا اکثرا از یارانه زندگیشان را میگذرانند، بگذریم از اینکه خیلی از اینها حتی شناسنامه هم ندارند و برای همین از یارانه هم محرومند.
اگر گذرت به این روستاها بیفتد، معنی واقعی فقر را خواهی فهمید، فقر مطلق! یعنی هیچ و دقیقا هیچ چیز از حداقلهای زندگی برای بومیان این منطقه فراهم نیست، حقوق شهروندی در شهر من و تو خلاصه میشود به بحثهای اجتماعی و سیاسی و خیلی حرفهایی که از سر شکم سیری میزنیم، اما حقوق شهروندی برای ساکنان این مناطق معنی «آرد» دارد که با آن شکم کودکانشان را سیر کند؛ معنی «آب» دارد که برای تهیه آن باید چندین کیلومتر راه بروند، معنی«دارو» دارد تا از بیماری نمیرند، از یک سرماخوردگی ساده!
بگذریم از کفش و لباس و کیف و دفتر و کتاب و … اینجا مردم محتاج حداقلها هستند.