روزگار دردناک کارگران مهاجر بلوچ فاقد شناسنامه در تهران
معضل نداشتن شناسنامه، یکی از مشکلات اصلی قوم بلوچ است و چهره میرخان، چهره هنر و درد است، چهره هنرمندی که درد میکشد، چهره درهم نوازندگی قوم بلوچ.
خبرگزاری هرانا ـ نوازندگان دوره گرد بلوچ اغلب فاقد شناسنامه هستند و کودکان آنها حق تحصیل ندارند. این گزارش، نگاهی است به روزگار این کارگران مهاجر.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایلنا، تهرانیها میگویند «کولی»، در ادبیات خراسانی «لولی» است، مازندرانیها و حوالی گرگان «جوگی» میگویند و در زبان بلوچی «لودی» است. شغلشان نوازندگی دوره گرده است، قیچک میزنند و تنبک، سازهای محلی بلوچ. سهم بزرگی از موسیقی فولکور ایران زمین بر دوشهای اینهاست، بر دوش نوازندگان بلوچ فاقد شناسنامه….
بیش از دو دهه است که بلوچها و سیستانیها مهاجرت میکنند، دریاچه هامون که خشک شد، «توتن»ها و قایقهای ماهیگیری کناره گرفتند، کشاورزی در دشتهای فراخ سیستان تعطیل شد و زابلیها و بلوچها راهی جادهها شدند. «همه جا زمین خداست، بلوچ مرد کار است». گرگان یکی از مقصدها بود. چندهزار سیستانی در جلگههای گلستان ساکن شدند. حاشیه های خراسان جنوبی، محلات گوشه و کنار شهر مشهد و بالاخره گروهی هم به پایتخت آمدند. اطراف جاده ساوه، شهریار و قلعه حسنخان، سالهاست بلوچها را در خود جای داده است.
این جمعیت بزرگ مهاجر بلوچ در جستجوی کار بودند، هرجا که کار هست، چهرههای آفتاب سوخته کارگران بلوچ هم هست، نجابت و سکوت عمیق بلوچها هم هست، خمیرمایه سرشته با رنج همینها که از محرومیت و خشکسالی گریختهاند.
این جمعیت بزرگ در جستجوی کارِ سالهای دور، یک جمعیت کوچکتری هم در دل خود دارد، نوازندههای دورهگرد بلوچ و زابلی.
نوازندگی برای بلوچها یک فرهنگ است و برای موسیقی فولکوریک ایرانی، یک سرمایه. این روزها، نوازندگی سازهای بلوچی، از جمله مشاغلی است که فراموش شده، نوازندههای بلوچ دهه هاست که مورد بیمهری قرار گرفتهاند، نه حقوق اجتماعی دارند و نه اوراق هویت، غالبا شناسنامه هم ندارند. این نوازندهها بیمه ندارند، درآمد ثابتی ندارند، گاهی کارگر ساختمانی هستند، گاهی دستفروشی میکنند، گاهی در جلگههای حاصلخیز گرگان کارگر کشاورزی هستند.
«میرخان مزارزئی» یکی از همین نوازندههاست. میرخان وارث سنت نوازندگی پدران بلوچش است و از قضا بسیار هم زبردست است. او میگوید: دهل و ساز و قیچک میزنم، پدرم و اجدادم هم همین شغل را داشتند. سال ۷۳ برای صداو سیما در تهران هم برنامه اجرا کردم.
میرخان شناسنامه ندارد، کار رسمی ندارد، ماه رمضان و محرم و صفر، ساز و دهل تعطیل است، تعطیلی دوره گردی و نوازندگی یعنی فعلگی و کارگری آنهم بدون اوراق هویت.
«همه جا کار میکنم، هرجا که صاحبکار جرئت کند و به من بیشناسنامه کار بدهد، گرگان، تهران، مشهد، فرقی نمیکند، هرجا که کار باشد من هستم.»
میرخان، کارت هنری وزارت ارشاد دارد، اما شناسنامه ندارد. بارها به مقامات مراجعه کردهاست، اما نتیجه نگرفته، او، هم وارث نوازندگی است هم وارث بیشناسنامگی. پدر و عموهایش شناسنامه نداشتهاند. میرخان، پدر چهار فرزند بیشناسنامه است. میگوید بچههایم هم بدون اوراق هویت نمیتوانند درس بخوانند، در نهایت مجبور میشوند کار کنند، آن هم هر کاری که بشود… ما انتخابی نداریم.
معضل نداشتن شناسنامه، یکی از مشکلات اصلی قوم بلوچ است. یک سنت اجتماعی دیرپا در منطقه بلوچستان این است که خیلی از ازدواجها ثبت نمیشود، کودکان این ازدواجها هم از نگاه دولتیها، غیررسمی هستند و شناسنامه نمیگیرند و این دور تسلسل بیشناسنامگی سالها و سالهاست که ادامه دارد.
«زهره صیادی» فعال حقوق کودکان است. او سالها در مورد احقاق حق کودکان بلوچ بیشناسنامه در قلعه حسن خان و حاشیههای تهران کار کردهاست. او خوشحال است که در این زمینه در یکی دو سال گذشته پیشرفتهایی داشته است. صیادی میگوید: حداقل ۱۵۰۰ کودک بلوچ فاقد شناسنامه شناسایی شده است، این در حالیست که براساس پیماننامه حقوق کودک، حداقل بچهها باید شناسنامه و اوراق هویت داشته باشند. او میگوید: این کودکان بلوچ بدون شناسنامه مدرسه هم نمیِرود، و اگر سیاست مسئولان تغییر نکند و نخواهند فرایند هویت دار کردن کودکان بدون شناسنامه را تسهیل کنند، ما شاهد چرخه بازتولید کودکان کار خواهیم بود.
صیادی میگوید: “بلوچها و سیستانیهای حاشیه نشین به دنبال کسب و کار حلال و شرافتمندانه هستند، اما موقعیتهای اشتغال فراهم نمیشود، کودکان آنها بدون اوراق هویت مجبور میشوند کار کنند، اغلب دستفروشی و گاهی زبالهگردی”.
صیادی باز هم از مصائب کارگر حاشیه تهران با قومیت بلوچ و زابلی میگوید: حتی گواهی تولد نمیدهند به بچهها. چون در بیمارستان به دنیا نیامدهاند، کارت تولد هم به آنها نمیدهند. کودکان بیتاریخ و بیروزی و نسلی که سرگردان خیابانها و جادههاست…..
صیادی باز هم میگوید از اینکه تنها یک انجمن مردمنهاد، برای کودکان بیشناسنامه بلوچ حاشیه تهران، در چادرها مدرسه برپا کردهاست، اینکه از دولتیها امکانات میخواهند. اینکه در محلات حاشیهای، بلوچها چادرنشین هستند و گاهی زردزخم شیوع پیدا میکند، از نوازندگی و دورهگردی و حرمان میگوید.. از میرخانها، از نوازندهها و دورهگردانی که بدون شناسنامه و هویت سرگردانند، از خرده فرهنگ «لودیها» و «لولیها» که به آهستگی دارد نابود میشود.
چهره میرخان، چهره هنر و درد است، چهره هنرمندی که درد میکشد، چهره درهم نوازندگی قوم بلوچ. او روزهای پیدرپی، وقتی که به دنبال شناسنامه با یک کارت هنری کهنه وزارت ارشاد در دست، ادارات دولتی را زیر پا میگذارد، بخشی از سرنوشت آوارگان بلوچ را دوره میکند. باز هم میرخان از هنر اجدادیش میگوید.. میرخان وارث است، او هم وارث نوازندگی است، هم وارث درد بیشناسنامگی…..