شش سال پس از جنبش سبز؛ چرا اقلیتهای ملی قومی همراهی نکردند؟
رضا حسین بُر / قطعا ملتها و اقوام غیر فارس ایرانی بسیاری از مطالبات و حقوق خودشان را در آن سیاستها ندیدند. هر حرکتی که فرد انجام میدهد قاعدتا در راستای منافع یا مطالبات اوست و چون هیچکدام از اینها را ملتها و اقوام ایرانی غیر فارس در جنبش سبز به طور قطعی ندیدند، به شکلی همدلانه هم در آن مشارکت نکردند
حاصل برخورد نظام سیاسی با جنبش سبز، دهها جان باخته، صدها مجروح و بسیار بیشتر زندانی و مهاجر و آواره غربت و روان رنجور و غرور آسیب دیده مردمی بود که به دلایل مختلف در انتخابات شرکت کرده بودند و باور داشتند که نظام سیاسی در انتخابات کنترل شدهای که خود برگزار میکند، تقلب نمیکند.
در تحلیل چرایی شکست یا خاموشی جنبش سبز بسیار نوشتهاند، از جمله اینکه این جنبش به تهران و چند شهر بزرگ محدود ماند. چرا شهرهای کوچکتر به جنبش نپیوستند؟ اگر بپذیریم که عدم همراهی اقلیتهای ملی/قومی غیر فارس با این جنبش از جمله دلایل ناکام ماندن آن بود، باید بپرسیم چرا ترکها، کردها، عربها و بلوچها که دارای پتانسیل اعتراضی بالا برای تعقیب مطالبات و آمال سیاسی خود هستند، از فضای به وجود آمده بهره نبرده و با جنبش سبز همراهی نکردند؟
با توجه به فضای سیاسی استانها و مناطق محل سکونت ملتهای غیر فارس و وجود درجهای از نارضایتی عمومی در بسیاری از آن مناطق به دلایل اقتصادی، سیاسی یا هویتی، به نظر میرسید فعالان این ملتها در اعتراضهای عمومی مشارکت کرده و با استفاده از فضای مناسب ایجاد شده، ضمن ابراز نارضایتی خود از وضعیت موجود و تاراج آرایشان، علایق و مطالبات سیاسی خاص خود را هم پیگیری کنند. در عمل اما جز یک مورد اعتراض کم اثر در کرمانشاه و یک مورد در تبریز، مناطق اصلی محل سکونت اقلیتهای ملی/قومی، مشارکتی در جنبش سبز نداشتند.
به این ترتیب، اگر پذیرفته باشیم جنبش سبز حرکتی سیاسی و اجتماعی بود که رهبران و فعالان آن مدعی بودند مطالبات عمومی بخش بزرگی از مردم ایران را تعقیب میکند، میتوان پرسید آیا شعارها و مطالبات جنبش سبز خواستههای اقلیتهای ملی و قومی را نیز در خود بازتاب میداد؟ آیا با توجه به فرصت مناسبی که برای مشارکت همگان در اعتراضها ایجاد شده بود، ما شاهد همراهی فعالان و گروههای سیاسی و مدنی ملتهای غیرفارس در جنبش سبز بودیم یا نه؟ عدم موفقیت جنبش سبز در یافتن پایگاه اجتماعی موثر در مناطق غیرفارس را باید ناشی از چه دانست؟ جدای از اینکه شعارهای جنبش سبز، تامین کننده خواستههای اقلیتها بود یا نه، هزینه بالای کنش سیاسی در این مناطق و شدت بیشتر سرکوب فعالان هویت طلب توسط حکومت چه نقشی در این موضوع داشت؟ و در نهایت اینکه این ناکامی تا چه میزان به نبود زبان مشترک و دو دنیای متفاوتی برمیگردد که فعالان مرکز و فعالان غیر فارس در آن سیر میکنند؟
رادیو زمانه این پرسشها را با چهار شخصیت سیاسی و دانشگاهی بلوچ، عرب، ترک و کرد ایرانی در میان گذاشته است. پاسخهای رضا حسین بر، فعال و تحلیلگر سیاسی بلوچ، یوسف عزیزی بنیطرف، نویسنده و رییس مرکز “کانون مبارزه با نژادپرستی و عربستیزی در ایران”، احمد محمدپور، جامعهشناس و استادیار پژوهشی انسانشناسی در دانشگاه واندربیلت در آمریکا و میثم بادامچی، پژوهشگر فلسفه سیاسی در مرکز مطالعات ترکیه معاصر در دانشگاه شهیرِ استانبول را در ادامه میخوانید.
غفلت از ساختن همدلی
بدبین بودن به اصلاحطلبان
رضا حسین بر: قطعا ملتها و اقوام غیر فارس ایرانی بسیاری از مطالبات و حقوق خودشان را در آن سیاستها ندیدند. هر حرکتی که فرد انجام میدهد قاعدتا در راستای منافع یا مطالبات اوست و چون هیچکدام از اینها را ملتها و اقوام ایرانی غیر فارس در جنبش سبز به طور قطعی ندیدند، به شکلی همدلانه هم در آن مشارکت نکردند. شاید همین غفلت رهبران جنبش سبز از حدود ٧٠ درصد جمعیت ایران، برای آینده درسآموز باشد. برنامه رهبران جنبش سبز باید متناسب با این تنوع و برای همه ایران و ایرانیان طراحی میشد. یقینا اگر برنامه آنان چنین جامعیتی داشت این اقوام و ملتها هم از ایشان حمایت میکردند و به جنبش میپیوستند.
البته عدهای از فعالان سیاسی و نخبگانی که به نحوی با جنبش سبز در ارتباط بودند در جنبش سبز فعال بودند اما عموم مردم این ارتباط را نداشتند. اصولا مشارکت در جنبشهای همگانی در درجه نخست نتیجه رابطه طبیعی یا ارگانیک مردم با جنبش مورد نظر است. برای همین است که ساکنان یک شهر بزرگ به دلیل رابطه طبیعی که با هم دارند، در صورت همسویی منافع، در یک اعتراض جمعی به همدیگر میپیوندند. اما ملتهای غیر فارس ایرانی رابطه ارگانیک و طبیعی با بقیه ایران و مخصوصا رهبران جمهوری اسلامی نداشته و ندارند. رهبران جنبش سبز هر دو از مسئولان سابق جمهوری اسلامی بودند و هر دو در زمانهایی در مقابل اقوام و ملتها ایستاده بودند. اگرچه آقای موسوی ترک است و آقای کروبی هم لر است اما هر دو در واقع از بدنه جامعه خود بریده و به یک بدنه جدیدی پیوسته بودند که آنها را فارغ از تعلق هویتی به خدمت خود گرفته بود. به همین جهت هم بود که در جریان جنبش سبز، ترکها از موسوی و لرها و بختیاریها هم از کروبی حمایت نکردند.
بلوچها، کردها و عربها از هزینه فعالیت سیاسی نمیترسند و برای همین مرتب در مناطق خودشان قیام میکنند و مرتب هم کسانی از آنها اعدام میشوند. هراس اینها از هزینهها نیست. از این است که هر کسی در ایران به قدرت برسد در نهایت منافع و مطالبات آنها را در نظر نگیرد. تا زمانی که اشتراک واقعی بین مردم ایران به وجود نیاید، چیزی وجود ندارد که آنها بخواهند به طور مشترک برای گرفتن آن اقدام کنند. کسانی که دارای منافع یا علایق مشترک بودند در جریان اعتراضها با هم هماهنگ شدند، اما بین بلوچها و کردها و ترکها و عربها با مرکز نه تنها اشتراک منافع وجود ندارد که منافعشان با هم تضاد هم دارد.
قدرت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی همه در مرکز متمرکز شده و تا زمانی که مرکز و حاشیه وجود دارد، اصولا به دلیل فقدان وجود اشتراک بین آنها، کار مشترکی بین آنها سر نمیگیرد. زمانی که همگی در یک شبکه قرار گرفته و از منافع مشخص و حقوق برابر برخوردار شوند، همگامی و اشتراک عمل بین آنها محقق میشود. کروبی و موسوی هم در گذشته از ساختن چنین همدلی غافل مانده بودند. من فکر میکنم تنها راه برای آینده ما، اندیشیدن رهبران داخل و خارج از کشور به یک روحیه ملی است و فضا دادن به روحیه مذهبی حاکم تنها منجر به رشد و نمو بیشتر تضادها خواهد شد.
بدبین بودن به اصلاحطلبان
تشدید وابستگی به حکومت مرکزی
شکل نگرفتن دیالوگ
تشدید وابستگی به حکومت مرکزی
احمد محمدپور: من ابتدا اشاره کنم که اطلاق لفظ جنبش به اعتراضهای پس از انتخابات سال ٨٨ را چندان دقیق نمیدانم و سیاسی و اجتماعی دانستن جنبش سبز را هم پروبلماتیک میدانم. من جنبش سبز را خلاف آنچه بسیار رواج دارد، یک جنبش اجتماعی از پیش اندیشیده نمیدانم. به باور من آنچه رخ داد بازتاب چالشها و تضادهای درون سیستمی نظام جمهوری اسلامی بر سر چگونگی توزیع و تخصیص منابع قدرت و حکمرانی بود و به همین دلیل هم تاریخمند کردن جنبش سبز و رساندن نسب آن به جنبشهای پیشین در ایران را نادرست میدانم.
مفهوم “مطالبات قومی” هم مشکلساز است. برجسته کردن کردها و سایر “فرهنگها” در زمان انتخابات و تعریف کردن مطالباتی برای آنان از سوی فعالان سیاسی متوهمانه است و صرفا کاربرد انتخاباتی دارد، چرا که اصولا ما هیچ مطالعه جدی، معتبر و زمینهمندی نداریم که نشان دهد مطالبات فرهنگهای گوناگون کشور ما چیست و اگرچه میدانیم فرهنگهای غیر فارس ساکن ایران مطالباتی در عرصه عمومی فرهنگ و سیاست دارند، اما نمیتوان از این مطالبات به روشنی سخن گفت.
با این اوصاف، من فکر میکنم جنبش سبز عنایت خاصی به مطالبات فرهنگهای غیر فارس نداشت و در جهت تحقق آنها نیز گام برنمیداشت. در اوج اعتراضهای جنبش سبز هم تظاهراتی در برخی از شهرهای جنوب ایران برگزار شد اما رهبران و فعالان جنبش سبز واکنش همدلانهای با آن نشان ندادند. پیروزی جنبش سبز به گشایش بیشتر در فضای سیاسی کشور منجر میشد اما تصور نمیکنم نتیجه آن، در شرایط زندگی فرهنگهای غیر فارس متناسب با خواستههای آنان، تغییر معنادار و پایداری ایجاد میکرد. نباید فراموش کنیم این جنبش یک تحرک سیاسی، اعتراضی درون سیستمی بود و در نهایت از پرنسیبها و خطوط قرمز سیستم عبور نمیکرد. به این ترتیب، دشوار بتوان گفت جنبش سبز مطالبات فرهنگهای غیر فارس را بازتاب میداد.
برای سخن گفتن از چگونگی مشارکت در جنبش سبز باید ابتدا بین سطوح و لایههای انتظارات اجتماعی تفکیک قائل شویم. بخش بزرگی از مردم ایران، فارغ از تعلقات هویتی، قاعدتا از هر تغییر مثبتی در ساخت سیاسی استقبال میکنند و حمایت آنها از حرکتی سیاسی که پرچمدار این تغییر است قبال انتظار است. اما در سطح دیگر، تفاوت بین انتظارات اجتماعی یک کرد، عرب، ترک، بلوچ، گیلک و فارس از یک جنبش سیاسی و برآوردی که آنها از قابلیت آن جنبش برای تامین آن انتظارات دارند، قاعدتا بر میزان مشارکت آنها تاثیر مستقیم میگذارد. لذا فارغ از اینکه ما جزییات انضمامی مطالبات فرهنگی (یا به قول برخیها قومی) در ایران را چنان که گفتم نمیدانیم، اما با نگاه به همان کلیات میتوانیم ببینیم سطح و نوع مطالبات در بین فرهنگهای کشور هم متفاوت است و همین تفاوت قاعدتا بر میزان مشارکت آنها در هر جنبش سیاسی تاثیر میگذارد. به این ترتیب هر چند افرادی یا جریاناتی از فرهنگهای غیر فارس در تهران در تظاهرات شرکت کرده و هزینه هم پرداخت کردند اما در کل مناطق فرهنگی غیر فارس در اعتراضهای جنبش سبز مشارکت نکردند.
اما من فکر میکنم عدم مشارکت کردها، عربها و بلوچها در اعتراضهای جنبش سبز، فارغ از هزینههای بالای اعتراضها برای افراد متعلق به این فرهنگها، به عوامل دیگری از جمله تشدید وابستگی اداری، مالی و حتی سیاسی بخشی از مردم به حکومت مرکزی هم باز میگردد که متاثر از ساختار اشتغال در ایران و بزرگ بودن بخش دولتی و شیوه جذب نیرو برای این بخش است. عامل موثر دیگر که به نظر من اهمیت بنیادین دارد این است که نه فقط حکومت که فعالان مرکز هم به تحرکات سیاسی کردها و عربها و بلوچها با بدبینی نگاه میکنند و حتی وقتی اعتراضهای این مردمان متوجه مطالبات عمومی و سراسری هم باشد باز هم اعتراض آنها نه تنها توسط حکومت که توسط مردم و اپوزیسیون نظام سیاسی خارج از کشور هم برچسب “جداییطلبی” میخورد.