نگاھی نوین به مسئلهی حاکمیت ملی – قسمت دوم
ناصر بلیده ای
نگاھی نوین به مسئلهی حاکمیت ملی – قسمت دوم
ناصر بلیده ای
نگاھی نوین به مسئلهی ملی
۲- ھویت ملی ایران و جایگاه ملتھای غیر فارس در آن
۲:۱ – مقدمه
ایران کشوری چند ملیتی بوده و در محدودهی جغرافیایی آن، ملتھایی با ھویتهای ملی مختص به خویش نظیر ترک آذربایجانی، بلوچ، ترکمن، کرد، لر، عرب و فارس وجود دارند، با این وجود از ایران به عنوان کشوری با ھویت ملی واحد توسط حکومت و نیروهای مرکزگرای متعلق به ملت غالب (فارس) یاد میشود.
ناسازگاریھای درونی جامعه، یکسری اتفاقات غالباً برساختهی تاریخی که در قالب افسانه در شاھنامه جمعآوری شدهاند، و همچنین رقابت دو خاندان ترک صفوی در آذربایجان و عثمانیھای سنی مذھب در آناتولی در جا افتادن ایدهی جامعهای یکنواخت در ایران بر اساس هویت فارسی و مذھب شیعه جهت حفظ و گسترش قلمرو حکومتی نقش اساسی داشتهاند. به اینها رویدادھای خارج و دور از مرزھای ایران را میتوان اضافه نمود که ھمانا رشد و گسترش ملیگرایی فاشیستی در اروپا بخصوص در کشورھای ایتالیا و آلمان بود که نقشی اساسی در ایجاد ساختار کنونی ایران: با شکلدهی ھویتی بر اساس مذھب، نژاد، زبان و تاریخ مشترک ایفا کردند. ناسیونالیسم فاشیستی مدعی برتری و رسالت انحصاری است. ناسیونالیسم فارسگرا در پی ادغام دیگر هویتهای ملی در هویت فارس و در پوشش ناسیونالیسم ایرانی است. ناسیونالیسم فارس برای خود چنین رسالتی جهت اشاعهی فرھنگ فارس با هدف ایجاد جامعهای یکنواخت که به زبان فارسی تکلم کند و به مذھب شیعه اعتقاد پیدا نماید قائل است.
در نتیجه تصویر متعارف از ایران که از زمان رضا شاه پهلوی بر اساس تلفیق میراث قبل از اسلام و مذھب شیعه استقرار یافته است، تصویری به غایت سیاسی است که: “بر آن حکومتی مقتدر حکمرانی میکرده و برای توسعهی سرزمین خویش و حفظ “افتخارات ایران” ھمیشه در حال جنگ در نقاط دور و نزدیک بوده و مردم آن در مقابل مھاجمان و اشغالگران متحدانه از زبان، مذھب، نژاد و تمامیت ارضی آن دفاع کردهاند. این سرزمین در دامن خویش تمدنھای انسانی والا، برابر با ھر ابرتمدن دیگری و حتی بالاتر از آنها را پرورانده و از لحاظ فرھنگی در بالاترین قلهھای فرھنگ انسانی قرار گرفته است. تنوعھای فرھنگی رشد نیافته و ابتداییای در بین مردم حاشیه نشین آن که از فرهنگ و زبان برتر فارسی ایرانی سرچشمه گرفتهاند وجود دارند، که با مرور زمان و با رشد جامعه آنھا نیز در فرھنگ برتر غالب ایرانی (فارس) ادغام میشوند”. این تصویر از ایران به غایت هژمونیخواه و توسعهطلب است؛ توسعهطلبی امپراطورهای ایران را بخشی از جهانگشایی خود میداند و به آن به عنوان جزیی بسیار مهم از هویت ملی ایران مینگرد. این امر در سیاست خارجی اشغالگرایانهی امپراطوری قاجار و هژمونیطلبی منطقهای حاکمیت پهلوی و جمهوری اسلامی ایران تبلور یافته است. جمهوری اسلامی در داخل، سیاست هژمونیطلبانهی یک ملت، یک زبان و یک مذهب را دنبال میکند و در خارج ضمن دخالت مستقیم در امور بسیاری از کشورها و ایجاد بیثباتی و جنگ مذهبی در منطقه در پی بسط و گسترش هلال شیعی مورد نظر خود است. حمایت از حشد الشعبی در عراق و حزب الله لبنان به عنوان بازوهای نظامی جموری اسلامی در منطقه دو نمونهی بارز دخالتهای حاکمیت ایران در امور کشورهای دیگر است.
تصویری از ایران به عنوان ملت واحد، فرھنگ یکسان و زبان مشترک، تصویری افسانهای بر مبنای ھویت ملی فارس است که با تأسیس دولت ملی پس از پایان جنگ جھانی اول پدیدار شده و اساس ایدئولوژی حکومتهای مرکزی ایران بوده است. محمد رضا پهلوی شاه فقید در یک سخنرانی گفته است که ایران ادامهی امپراطوری پارس است و هر کسی که در ایران زندگی میکند یک پارس است. آیت الله خمینی رهبر فقید جمهوری اسلامی ایران بعد از تغییر رژیم ایران گفت: “همهی مردم ایران امت اسلامی هستند”. با این تعریف هر دو سیستم پادشاهی و اسلامی فضایی برای ملتهای غیر فارس جهت حفظ هویت ملیشان باقی نگذاشتند.
سید محمد خاتمی بعد از انتخاب به عنوان ریاست جمھوری، خطاب به گروھی از فرھنگیان گفت: دفاع از زبان فارسی ھمچون دفاع از ایران یک وظیفهی دینی، انقلابی و فرھنگی است”.[1]
در تدوین، اجرا و پیشبرد این سیاست تنگنظرانه و فاشیستی روشنفکران و پژوھشگران فارس ایرانی با حکومت دیکتاتوری خود ھمنوا ھستند. دکتر پیروز مجتھدزاده در سخنرانی افتتاحیهی سمینار ھویت ایرانی در پایان قرن بیستم گفت: “ھویت ایرانی، ھویتی است چند پایه و بر عواملی چون سرزمین مشترک، تاریخ مشترک، زبان مشترک، دین مشترک و آداب و سنن مشترک استوار است”[2].
این تفکر هم اکنون در پلاتفرمهای گروههای سیاسی ایران و اتحادیهها و ائتلافهایی مشهود است که به جای شناسایی حقوق ملیتهای تحت ستم به عنوان شهروند و واحدهای اجتماعی و ملی برابر، بر تمامیت ارضی و بر مزیت مطلق زبان فارسی بر زبانهای دیگر تأکید میکنند. این تشکلها با وجود ملزم دانستن خود به منشور جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد و اسناد الحاقی آن، برای ملیتهای غیر فارس در جغرافیای سیاسی ایران حقوق محدود حداقلی قائل هستند. در میان اکثر نیروها و تشکلات سیاسی ایران، به جای مرکزیت آزادی، دموکراسی و رفاه اجتماعی، زبان فارسی و تمامیت ارضی کشور در مرکز هر گونه اتحاد و همکاری قرار دارد. این ایدهی سیاسی در عمل بیشتر ادامهی همان سیاست تمامیتخواهی، تهدید و سلطهطلبی بوده و تا هنوز نتوانسته است آزادی، دموکراسی و حکومت قانون را بر اساس منشور جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد پایهی بنیادی گفتمان خود قرار بدهد؛ با این عمل نشان میدهند که دموکراسی و حاکمیت قانون آنچنان که باید مجالی در میان مرکزگرایان ایران پیدا ننموده است.
این گفتهھا نشان میدھند که تحولات عظیم سیاسی دنیا در طی قرن بیستم نتوانستهاند ذھن ملیگرایان فارس را روشن کنند تا در نتیجهی آن به این واقعیت پی ببرند که برای ھمزیستی مسالمتآمیز ملی در ایران باید منافع فرھنگی و زبانی دیگر ملتھای ایران را نیز در نظر بگیرند. با این وضعیت آنھا در واقع بزرگترین دشمنان جامعهی ایرانی و جغرافیای سیاسی کنونی ایران ھستند. ھمانطور که دکتر قاسملو پیش از شھادت خود و ھمراھانش در ملاقات با نمایندگان جمھوری اسلامی گفته بود: “اگر نتوانیم این مشکلات را حل بکنیم در آینده برای مملکت بلایی خواھد شد “.[3]
این سیاست با ھر نیتی که مطرح شده و به اجرا در آید بنا به منطق دورنی خود به استبداد در سیاست داخلی، خصومت ملی، جنگ داخلی و توسعهطلبی در سیاست خارجی خواهد انجامید. نه تنها تجربهی آلمان و ایتالیا بلکه تجربهی کشورھای در حال توسعه و خود ایران نیز نشانگر این مسئله بوده است. سرکوب ملتھای خارج از حاکمیت در ایران و دخالت مستقیم ارتش ایران در زمان شاه جهت سرکوب مبارزات ملی مردم بلوچستان پاکستان، و ھمچنین کمک جمهوری اسلامی به عراق برای جلوگیری از استقلال کردستان عراق نمونهھایی از این مدعا ھستند.
اکنون زمان آن فرا رسیده است تا حاکمان ایران و روشنفکران فارس یا مرکزگرا که با رژیم ھمکاری میکنند و یا در اپوزیسیون ھستند به این نکته پی ببرند که سیاست سرکوب راه حل کوتاه مدتی بیش نیست که نتیجهی آن برای جغرافیای ایران فاجعهبار خواھد بود. ھمانطور که مبارزات در بند نشان داده است نیروھای سرکوبگر در مقابله با ارادهی یک ملت برای آزادی تاب مقاومت نداشته و نخواهند داشت.
در این بخش از مقاله در ارتباط با شاخصهای ویژهی ملی ایران که از سوی حکومتهای مرکزگرا و نژاد پرستهای فارس بر اساس نژاد، زبان و ادبیات مشترک مطرح شدهاند بحث شده و نشان داده میشود که این تصویر نادرست و غیر واقعی است. این رویکرد در وضعیت ملی – اجتماعی کنونی نه تنھا به وحدت ملی منتج نخواهد شد، بلکه تأکید بر برتری زبان و فرهنگ ملت غالب (فارس) و تحقیر دیگر ملتھا به ایجاد خصومتهای ملی و در صورت ادامهی آن به جنگ داخلی خواهد انجامید.
۲:۱:۱ – اھمیت نژاد در ھویت ایرانی
در قرن گذشته اکثر محققان بر اساس یک سری نتیجه گیریهای اشتباه، نژاد ملتھا را بر اساس ریشهی زبانی که به آن سخن میگویند تعیین میکنند. با این روش ملتھایی را که به یکی از زبانھای ھند و اروپایی تکلم میکنند از نژاد آریایی میدانند، خواه این ملتها در گسترهی جغرافیایی ھند یا ایران باشند، خواه در اروپا یا آمریکا. اما ھیچ دولتی به اندازهی دولتهای فارس در ایران و دولت نازیست آلمان بر نژاد آریایی و برتری آن افتخار یا تأکید نکردهاند – محمد رضا شاه پهلوی آخرین پادشاه ایران لقب “آریامھر” را به خود اعطاء کرده بود.
فرق اساسی نژاد پرستی با ملی گرایی در این است که یک فرد ملیگرا به جھان به عنوان پروسهای از اتفاقات تاریخی مینگرد که منجر به شکل گرفتن ملت مورد نظر او شده و او بر حسب تقدیر در آن ملت دیده به جهان گشوده است؛ این فرد فرھنگ آن ملت را به جهت اینکه شخصیت و ھویت انسانی، ملی و فردی او را شکل داده است میپسندد و سعی در رشد و ارتقاء فرھنگ آن جهت حفظ ھویت شخصی و کمینیتهی خویش دارد. اما یک نژادپرست به جھان به عنوان چھارچوبی از خصایص جاودانه مینگرد و مبنای ملت را خلوص، برتری و بیھمتایی نژادی و فرھنگی آن ارزیابی میکند. برای او یک سیاھپوست ھمیشه یک سیاھپوست است، بی آنکه به زبان و فرھنگ او وقعی بنهد.
فاشیسم رضا شاھی شکل ستیزهجویی از ملیگرایی عظمت طلب فارس بود. حقوق ملی ملتھای دیگر را پایمال میکرد، و به عظمت و برتری نژادی استوار بود. این تصویر از ایران ھنوز بر ذھنیت طیفھای گوناگونی از جریانھا و نیروھای سیاسی فارس حاکم بوده و حتی از جذابیت فاشیستی آن جهت حفظ برتری ملت فارس کاسته نشده است.
سه ملت ساکن در ایران یعنی ترک آذربایجانی، ترکمن و عرب غیر آریایی و غیر فارس ھستند، پس تأکید بر نژاد آریایی نمیتواند عامل اتحاد ایران در مقابل نژادھای غیر آریایی مانند ترک و سامی باشد. آذربایجانی و ترکمن ملتھایی از نژاد ترک بوده و عرب اهوازی سامی نژاد است. در جھان تا ھنوز سابقه نداشته است که بتوان یک ملت پایدار بر اساس نژاد مشترک ایجاد نمود – به عنوان مثال همانطور که شاهد بودیم “اتحادیهی اسلاوھای جنوبی” در یوگسلاوی بعد از شکست نظام تک حزبی و کمونیستی آن کشور فرو پاشید و در بخشهای آن جنگهای داخلی کوتاه یا طولانی مدت اتفاق افتادند.
۲:۱:۲– زبان فارسی و نقش آن در ھویت ملی ایران
با شروع حکومت پھلوی در ایران تأکید بر زبان فارسی به عنوان یکی از خصوصیات ملی ایران، اھمیت ویژهای یافت. برای اولین بار در تاریخ ایران زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور در کنار مذھب شیعه جایگاھی ویژه در قانون اساسی ایران یافت. مدتی پس از آن با کم شدن اھمیت مذھب در تفکر روشنفکران، زبان فارسی اھمیت ویژهای برای ایجاد تصویر ملی ایرانی در عملکرد فرھنگی روشنفکران از ھر طیف سیاسی یافت – برخی از آنھا با انکار ھر نوع تنوع زبانی در ایران ادعا میکنند که “زبان تمام ملتھای ایرانی فارسی است”.[4]
آقای شاھرخ مسکوب در کتاب “ھویت ایرانی و زبان فارسی”، اھمیت زبان فارسی را در مقابله با ھجوم فرھنگی اعراب و تقویت ھویت ایرانی مورد بحث قرار میدھد. ایشان همچون دیگر ھمفکران خویش بر این واقعیت چشم میپوشند که امروز ھجومی بدتر و با شکلی قھرآمیزتر از ھجوم ھزار سال پیش اعراب بر ایران بر علیه ملتھای تحت ستم ایران توسط دولت فارس با استفاده از زبان فارسی انجام میگيرد.
این ھجوم چه در سیاست آموزشی رژیمھای پھلوی و ولایت فقیه، و چه در نوشتهھای روشنفکران ایرانی فارسی زبان به شکل بارزی خود را نشان میدھد. آنھا به این واقعیت که در ایران زبانها و فرھنگھای دیگری نیز وجود دارند که برای مردمان آنھا ھمانقدر عزیز و افتخارآمیز هستند، ھیچگونه اھمیتی قائل نیستند؛ برای توجیه عملکرد خود به تاریخ گذشته یعنی زمانی که زبان فارسی در کنار عربی زبان مذھبی و ارتباطی بین علماء و حاکمان منطقه بوده استناد میکنند. آنھا به این توجه ندارند که پس از بیش از ھفت دھه از حکومت استبدادی با سیستم آموزشی یکدست، بیش از نیمی از ساکنان ایران (ملتھای غیر فارس) به زبان مادری خویش تکلم مینمایند. بنابراین زبان فارسی ھیچگاه به جز در تخیلات شوونیستی فارس، به عنوان یکی از عوامل ھویت مشترک بین ملتھای ساکن ایران عمل نکرده است.
با این که از اواخر دوران قاجار آموزش و پرورش به روش مدرن شروع شد و از آن زمان زبان فارسی همواره زبان آموزش بوده است، اکثریت مردم ایران به زبانهای مادری غیر از زبان فارسی تکلم میکنند. وزیر آموزش و پرورش سابق ایران آقای حمید رضا هاجی بابایی در یک سمینار در نوامبر ۲۰۰۹ گفت که ۷۰ درصد دانش آموزانی که مدرسه را شروع میکنند فارسی زبان مادری آنها نیست و تا سالها به زبان فارسی تسلط پیدا نمیکنند. اگر چه هدف او تقویت این ایده بود که استفاده از زبان فارسی در زمینههای مختلف دیگر تقویت بشود اما نشان میدهد که بعد از آموزش اجباری به زبان فارسی و سیاست ادغام حاکمیتهای پهلوی و جمهوری اسلامی فارسی زبان مادری یک اقلیت ۳۰ درصدی از مردم ایران است.
با وجود محدودیت جمعیتی فارس زبانها در ایران و اینکه زبان فارسی به هویت دولتی سرکوبگر گره خورده و به عنوان ابزاری در جهت سرکوب ملتهای غیر فارس عمل میکند تا آنها را وادار به کنار گذاشتن زبانهای مادریشان از حوزهی آموزش و پرورش و حتی محاورات روزمره نماید، نمیتواند به عنوان عامل اتحاد بین مردمان کشوری که دارای زبانهای متفاوت هستند، عمل نماید. در آیندهی سیاسی ایران استفاده از زبان فارسی به عنوان یک ابزار هویت دولت مرکزی یا فدرال که به بخشی از جامعه مزیتی زبانی در برابر اکثریت جامعه را بدهد نقشی غیر متحد کنندهتر از مذهب شیعه به خود خواهد گرفت و احتمالاً آنچه را که مذهب شیعه نتوانست در جهت ایجاد زمینههای فروپاشی جغرافیای سیاسی ایران به سرانجام برساند، این شکل از رویکرد به فارسی به دنبال خواهد داشت. پس لازم است که زبان فارسی در هویت آیندهی کشور به عنوان زبان بخشی از جامعهی ایران قلمداد شده و زبان همه ملتهای ایران به عنوان زبانهای ملی و رسمی در مناطق متعلق به آنها به رسمیت شناخته شود و امکان برابری قانونی زبانهای مهم کشور در سیستم آموزش ایران فراهم گردد.
کاربرد یک زبان به عنوان زبان ارتباطی توسط یک ملت احساس ھویت ملی را برنمیانگیزاند. زبان فارسی برای مردم فارس زبان یکی از وجوه مشترک ھویت ملی آنها است، اما برای مردم غیر فارس چه در گذشته دور و یا نزدیک ابزاری برای ارتباط بوده است. در اروپا زبان لاتین هم چنین نقشی قبل از شروع کتابت به زبانھای ملی داشته است؛ زبان ارتباطی بین ملتھای آسیای شرقی چینی بوده است. اینگونه زبانھای ارتباطی در طی زمان با فروپاشی امپراتوریھا و محو پشتوانهی نظامی، اقتصادی یا مذھبی نقش خود را از دست دادهاند و زبانھای جدیدی جای آنھا را گرفتهاند. اما در ھر صورت اکثر زبانھای ملی به حیات خود ادامه دادهاند.
ما به لحاظ تاریخی شاهد چنین پروسهای در کشور همسایهی ایران پاکستان بودهایم که متشکل از چھار ایالت با چند ملت مختلف است. در پاکستان دو زبان ارتباطی اردو و انگلیسی وجود دارند. زبانھای اردو و انگلیسی زبان مادری ھیچکدام از ملتھای پاکستان نیست. اردو در سالھای اخیر زبان مادری نسل دوم و سوم مھاجرانی شده است که از ھند به پاکستان مھاجرت کرده و متعلق به گروهھای گوناگون زبانی بودهاند. این مسئله اما تنها در ارتباط با مھاجرانی صدق میکند که در شھر کراچی و اطراف آن زندگی میکنند.
با اینکه انگلیسی، زبان ارتباطی بینالمللی بوده و پشتوانهی اقتصادی آن آمریکا است، و الیتِ جامعهی پاکستان از تمامی ملتھا به آن تسلط دارند، اما به لحاظ ابعاد جامعه شناختی و روانشناسی زبان، با زبانھای رایج در پاکستان در مقایسه با اردو دورتر است، مردم پاکستان در ارتباطات روزمره اردو را به انگلیسی ترجیح داده و بسیاری از شاعران پاکستان به اردو شعر مینویسند. زبان فارسی در مقابل زبان عربی از چنین موقعیتی برخوردار بوده است. حتی توانست بعضی از زبانھا را در محدودهی جغرافیایی ایران از بین ببرد. برای نمونه زبان مادری سعدی و حافظ فارسی نبوده، اما ھر دوی آنھا آثار گرانبھای خویش را به فارسی نوشتهاند.[5] با این عمل، آنھا از بین رفتن زبان مادری مردم پارس را تسریع نمودند. از این طریق زبان فارسیِ دری که زبان مردم بلخ و بخارا بود توانست دامنهی نفوذ خود را گسترش بدھد، اما زبانھایی نظیر بلوچی و کردی با اینکه با فارسی ھم ریشه بودند، در مقابل نفوذ زبان فارسی ایستادگی کردند.
برای یعقوب لیث صفاری از میان دو زبان فارسی و عربی، زبان فارسی قابل فھمتر از زبان عربی که ریشهای سامی دارد بود. به سبب او فارسی زبان درباری شد. اما امروزه نوادگان یعقوب لیث نه فارسی حرف میزنند و نه برای رسمی شدن و اجازهی تحصیل به آن در بلوچستان افغانستان (نیمروز) مبارزه میکنند. آنها در اولین فرصتی که برای انتخاب زبان آموزشی در حکومت نورمحمد ترکی یافتند جهت رسمی شدن زبان بلوچی در ایالت نیمروز و دیگر مناطق بلوچ نشین افغانستان سعی و کوشش کردند. حکومت بلوچستان که مرکز آن در کلات بود به جز زبان بلوچی زبانهای عربی و فارسی را به عنوان زبانهای رسمی استفاده میکرد، اما امروز مردم بلوچستان در پاکستان برای رسمی شدن زبان فارسی یا عربی نمیکوشند، بلکه برای ملی شدن زبان بلوچی مبارزه مینمایند.
بنابراین نمیتوان به یک گذشتهی دور به خاطر استفاده از یک زبان به عنوان زبانی ارتباطی تکیه نمود و از آن به عنوان زبانی که ھویت مشترک بین ملتھا ایجاد مینماید نام برد. امروزه اکثر ملتھا زبان انگلیسی را به عنوان زبان ارتباطی و در بعضی از کشورھا نظیر پاکستان، فیلپین، ھندوستان، مالزی و سنگاپور به عنوان زبان آموزشی در سطوح مختلف به کار میبندند، اما این موجب نشده است که آنھا هویت انگلیسی یا آمریکایی پیدا کنند، و یا زبان انگلیسی را به عنوان یکی از وجوه مشترک ملی به رسمیت بشناسند. زبان مادری مردم انگلیس در بریتانیا، آمریکاییها و استرالیاییها انگلیسی است، اما این کشورھا به سمت ادغام شدن در یکدیگرحرکت نمیکنند. بریتانیا بیشتر در پی همگرایی با ھمسایگان اروپایی خود است؛ آمریکا با مکزیک و کانادا، و استرالیا با کشورھای ھمسایه خود، بی آنکه زبان انگلیسی به عنوان یک پیش شرط در پروسهی ایجاد اتحادیه در ھر سه قاره باشد. مردم اتریش و آلمان فدرال به زبان آلمانی سخن میگویند ولی این وجه مشترک موجب ایجاد کشوری مشترک بین آنھا نشده است. بیش از ۶۰ درصد مردم سوئیس آلمانی زبان هستند، اما سوئیس به عنوان یک کشوراز زبان آلمانی به عنوان زبان مشترک و زبان ارتباطی استفاده نمیکند. هدف از این کار ایجاد برابری بین مردم سوئیس به عنوان شهروند فدرال در ارتباط با دولت فدرال بوده است. ھمچنین زبان مشترک بین ملتھای یوگسلاوی سابق موجب دوام اتحادیهی اسلاوھای جنوبی بر اساس زبان و نژاد نشد. نمونهی مشخصتر آن ستم ملیای بود که بر مردم ایرلند توسط انگلیسیھا و پس از اشغال سرزمین آنها توسط بریتانیا اعمال شد. با اینکه مردم ایرلند زبان خود را به صورت کامل از دست دادند و نویسندگان بزرگ ایرلندی نظیر جیمز جویس کتابھای خود را به انگلیسی نوشتند، اما این سبب تغییر ھویت ایرلندی به بریتانیایی یا انگلیسی نشد، بلکه خصومت ملی را شدت بخشید، و تا ھنوز، پس از گذشت چندین دهه از استقلال جمھوری ایرلند، کینهی ضد انگلیسی از اذهان مردم ایرلند زدوده نشده است. از اینرو ترویج زبان فارسی که به ضرر زبانھای ملتھای تحت ستم در ایران بوده است، نتیجهای جز کاشتن بذر خصومت ملی نخواهد داشت – ایجاد اتحاد بر پایهی چنین وجوهی در ایران ھم غیر ممکن است.
اما بالعکس مردم سوئیس با داشتن سه زبان متفاوت در کنار یکدیگر به شکلی مسالمتآمیز زندگی میکنند. چندین دھه است که آنھا در صلح و امنیتی که زبانزد همهی دنیاست در کنار ھمدیگر بسر میبرند؛ کشوری با درجههای بالای کثرتگرایی که در آن اعتماد به نفسی خارقالعاده برای مردم سوئیس در حفظ هویت زبانی، فرهنگی، دینی و مذهبیشان ایجاد گشته و برای اندیشه و تفکر جولانگاهی بس شایگان فراهم شده است. کشوری که دارای یکی از بالاترین استانداردهای زندگی در دنیاست. کیفیت بالای زندگی در سوئیس ثروتمندان بسیاری را از سراسر دنیا برای اقامت موقت در آنجا، خرج نمودن پولهای خود و یا سرمایهگذاری جذب میکند.
در سنگاپور انگلیسی زبان آکادمیک و ارتباطی بین سه گروه ملی چینی، تامیل و مالایی است، آموزش به زبان مادری برای افراد گروهھای ملی اجباری است. از این طریق دولت سنگاپور موفق به کاھش خصومتھای ملی شده که در سال ۱۹۶۴ سبب درگیریھای خشونت آمیز بین گروھای ملی مالایی و چینی شد. مردم سنگاپور نیز از اعتماد بنفسی چون مردم سوئیس که در بالا به آن اشاره شد برخوردارند. امروز مردم سنگاپور جز مرفهترین و تحصیلکردهترین مردمان جهان هستند.
مردم کانادا با وجود داشتن زبانھای متفاوت به شکل مسالمتآمیزی در یک کشور لیبرال – دموکراتیک زندگی میکنند و اختلافات خود را به شکل دموکراتیک بر اساس آرای مردم حل و فصل میکنند. خواست جدایی از کانادا توسط حزب بلاک کبکوا (Bloc Quebecois) به شکلی متمدنانه و انسانی با رجوع به آراء و خواست مردم کبک برای اولین بار در سال ۱۹۸۰ و برای دومین بار در سال ۱۹۹۵ مطرح شد. مردم کبک در ھر دو همه پرسی به جدایی از کانادا رأی منفی دادند. این ھمان پذیرفتن حق تعیین سرنوشت مردم و ملت است که سیستمهای استبدادی در ضدیت با آن بودهاند و برای حفظ مرزھا و ارضاء نمودن حس عظمت طلبی ملی خویش میلیونھا انسان را قتل عام، شکنجه، زندانی و آواره میکنند. دو کشور دیگر آسیایی: مالزی و اندونزی که اتفاقاً جزو کشورهای اسلامی نیز هستند، کثرت فرهنگی و سرزمینی خود را پذیرفته و از آن استقبال کردهاند. هر دو نسبت به دیگر کشورهای اسلامی از سیستم اقتصادی و سیاسی با ثباتتری برخوردار بوده و توانستهاند رفاه اجتماعی بالایی برای مردم خود به ارمغان بیاورند.
در سال ۱۹۴۸ کشور تازه تأسیس پاکستان که از دو بخش مجزای جغرافیای شرقی که بنگلادش کنونی است و تقریباً اکثریت مطلق آن بنگالی هستند و پاکستان غربی که متشکل از چندین واحد ملی – جغرافیایی بود تشکیل شده بود، زبان اردو را زبان رسمی کشور اعلام نمود. بنگالیها به این امر اعتراض کردند و خواهان آن بودند که بنگالی به عنوان یکی از زبانهای ملی پاکستان به رسمیت شناخته شود. دولت پاکستان از پذیرش این مسئله امتناع نمود و هرگونه تظاهرات و حرکتهای اعتراضی را ممنوع اعلام کرد. دانشجویان دانشگاه داکا مرکز پاکستان شرقی دعوت به تظاهرات اعتراضی کردند که با استقبال عموم مردم و حمایت و پیوستن آنها به این تظاهرات مواجه شد. نیروهای امنیتی و پلیس به مردم معترض شلیک کرده و تعدادی از آنها کشته شدند. این روز (۲۱ فوریه) در بنگلادش به عنوان روز زبان مادری و روز تعطیل اعلام شد. مدتی پس از آن برخی از روشنفکران بنگالی سعی کردند که این روز به عنوان روز جهانی زبان مادری به رسمیت شناخته شود – دولت بنگلادش یک درخواست رسمی به یونسکو تقدیم کرد. در نوامبر ۱۹۹۹ سازمان ملل با اکثریت آرا این روز را به عنوان روز جهانی زبان مادری به رسمیت شناخت.
تامیلهای سریلانکا برخلاف مردم تامیل در هند از جنبش استقلالطلبانهی ضعیفتری برخوردار بودند، اما رفتار متفاوت دو دولت در دهلی و کلمبو تعیین کنندهی نوع رابطهی دو ملت با دولتهای مرکزیشان شد. درخواست تامیلهای هند برای کنار گذاشتن زبان هندی به عنوان یکی از زبانهای آموزش و پرورش، ارتباطات و استفاده از آن در سیستم اداری در ایالت آنها مورد قبول دولت هند قرار گرفت. این مسئله راه را برای ماندن تامیلها در هند فراهم نمود. هند در سال ۱۹۶۵ در پروسهی قرار دادن زبان هندی به عنوان زبان ملی و ارتباطی به جای انگلیسی قرار گرفت و طرح کاربرد زبان هندی از حمایت همه جانبهی دولت فدرال برخوردار شد. این امر به شکلگیری اعترضات مردمانی منجر شد که زبان آنها شاخهای از زبان هندی نبود. بخصوص اعتراضات وسیعی در منطقهی تامیل شکل گرفت. مَدرَس، مرکز ایالت تامیل نادو شاهد بزرگترین تظاهراتِ پس از اعتراضات استقلال هند شده، صدها نفر در تیراندازی پلیس کشته شدند، و دهها هزار نفر دستگیر، و دو وزیر که از مناطق متعلق به مردم تامیل بودند از پست وزارت استعفا دادند. یکی از این وزرا شیدامبارام سبرامانیان (Chidambaram Subramanian) بود. او در جواب سوال آلفرد استیفان، از نویسندگان کتاب ساختن دولتِ ملتها (Crafting a State-Nations): “اگر زبان هندی به عنوان زبان رسمی اجباری میشد چه اتفاقی میافتاد؟” گفته است که وقتی من استعفاء دادم رئیس جمهور هند استعفاء مرا قبول نکرد و به نخست وزیر گفت که آیا شما میخواهید تامیل نادو از هند جدا بشود؟
سبرامانیان در ادامه میگوید که اگر این کار میشد احتمالاً تامیل نادو و دیگر بخشهای غیرهندی از کشور هندوستان جدا میشدند.
دولت هند از رسمی و اجباری کردن زبان هندی عقب نشینی کرد و شرایط برای همزیستی مسالمتآمیز بین مردم دراویدی هند با دولت فدرال هند فراهم شد.[6]
در سریلانکا دولت سینهالی راه دیگری برگزید. حزب قدرتمند مردم تامیل Illankai Tamil Arasu Kachchi (ITA) ضمن مبارزه برای خودمختاری مردم تامیل خواهان برابری زبانهای تامیلی و سینهالی به عنوان زبانهای ملی و رسمی بود، اما مجلس سریلانکا که اکثریت آن سینهالی بودند زبان رسمی را از انگلیسی به سینهالی تبدیل کرد و برای زبان تامیلی جایگاهی را که مردم تامیل خواهان بودند قائل نشد و از زبان ملی و رسمی کنار گذاشت. این کار عملاً عملکرد فعال را از دست احزاب که بر فعالیتهای مدنی، پارلمانی و مسالمتآمیز متمرکز بودند خارج نموده و موجبات تقویت گروههای رادیکال را فراهم نمود که بعداً در قالب ببرهای تامیل وارد یک جنگ داخلی با دولت مرکزی شدند که دهها هزار کشته برجای گذاشت.
بنابراین زبان در عصر حاضر نه تنھا نمیتواند تعیین کنندهی ھویت مشترک بین ملتھای ایران باشد، بلکه برای جلوگيری از سوء استفاده یک دولت شوونیستی، بھتر است زبان ارتباطی بین ملتھای ایران یک زبان ارتباطی بینالمللی باشد.
زبان ارتباطی با هدف رد و بدل نمودن اطلاعات علمی، فرھنگی و اقتصادی همیشه از میان زبانھایی انتخاب میشود که از سطح وسیعتری از کاربرد ارتباطی و علمی برخوردار باشند. در زیست گذشتهی انسانی زبانھای ارتباطی به دلایل مذھبی، سیاسی و اقتصادی زبانھای منطقهای بودند، اما اکنون که مردم دنیا به جهانِ هر روز نو شوندهی اطلاعات و آگاهی پای نهادهاند، زبان ارتباطی از سطح یک زبان منطقهای بس فراتر رفته و یک زبان بینالمللی است که میتواند پاسخگوی نیازهای ارتباطی و علمی در این سطح وسیع شود.
زبان فارسی نیز بالندگی و نقش ارتباطی خود را در خارج از مرزھای ایران از دست داده است و در داخل ایران توسط رژیمی شوونیست با هدف تحقیر زبانھای دیگر در سیستم آموزشی و رسانهھای گروھی استفاده میشود. فارسی نیز مانند اکثر زبانھای دنیا قادر به پاسخگویی به نیازھای علمی عصر حاضر و پیشرفت علمی روزافزون جهانی نیست. برای ھم سطح نمودن دانشگاهھای ایران با جھان زبان انگلیسی باید جای زبان فارسی را در سطوح دانشگاهی بگيرد و به عنوان زبان ارتباطی بین ملتھای ایران نیز استفاده بشود. از این طریق جلوی ھرگونه تبعیض زبانی گرفته میشود و از دادن مزیت به یک بخش از جامعه در مقابل بخشهای دیگر جلوگیری میشود. این امر زمینههای مناسبی را برای همزیستی مسالمتآمیز و اتحاد بین ملتهای ایران به وجود میآورد.
۲:۱:۳– ادبیات مشترک
دکتر مجتھد زاده ادبیات مشترک را به عنوان یکی از ویژگیھای ھویت ایرانی نام میبرد. منظور ایشان حتماً ادبیات فارسی است که به زعم ایشان بین مردم ایران مشترک است. لابد دکترمجتهد زاده با رجوع به این مسئله که چند شاعر غیر ایرانی به فارسی شاعری کردهاند، چنین نتیجهای گرفتهاند. ھمانطور که قبلاً نیز اشاره شد زمانی فارسی در کنار عربی که زبان علمی بود به عنوان زبان ادبی در مناطق آسیای مرکزی فلات ایران و آسیای جنوب شرقی به کار میرفت. در آن عصر تعداد زیادی از دانشمندان کتابھای علمی خود را به عربی منتشر میکردهاند، و شاعران زیادی به فارسی یا عربی شعر میگفتهاند. ھدف این شاعران بر خلاف تبلیغات ارتجاعی شوونیسم فارس برتری ادبی زبان فارسی نبوده است، بلکه ھدف آنھا استفاده از زبان فارسی به عنوان یک ابزار ارتباطی برای ایجاد ارتباط و پیشبرد مباحث فلسفی، علمی و اجتماعی با دیگر صاحب نظران ھم عصر خویش بوده است. این نشان تنگنظری و کوتاهاندیشی روشنفکران، ادبا و سیاستمداران فارس است که از چنین تعقل واقعبینانهای که در ھمهی ادوار تاریخی در نقاط مختلف دنیا واقعیت داشته است در جھت اھداف شوونیستی خویش استفاده بکنند.
برای نمونه کم نیستند محققان غیر انگلیسی زبانی که در سراسر دنیا آثار تحقیقاتی و ادبی را به زبان انگلیسی خلق مینمایند، اما این باعث نشده است که ملیت و ھویت ملی آنھا تغییر بیابد و انگلیسی بشوند. بسیاری از پژوھشگران فارس نظیر دکتر مجتھد زاده کتابھای خود را به انگلیسی منتشر میکنند، اما این سبب نشده که دکتر مجتھد زاده خود را بریتانیایی بدانند، بلکه ایشان در پی تقویت ھویت ایرانی و دولت ملیای بر اساس ھویت ملی فارس هستند.
در این شکی نیست که ادبیات مشرق زمین (ادبیات عرب، فارس، ترک، بلوچ و کرد) از زمینهھای مشترکی برخوردار بوده و از یکدیگر تأثیر پذیرفتهاند، اما این بدان معنا نیست که این ملتھا دارای ادبیات مختص به خویش با ویژگیھای ملی خود نیستند. از آقای مجتھد زاده، اعضای کانون نویسندگان و بقیه باید پرسید که آنھا چه اندازه از ادبیات بلوچی و بزرگان آن نظیر شولان، ملافاضل، مولوی عبدالله روانبد، گل خان نصیر، سید ھاشمی و عطا شاد شناخت دارند.
برای کانون نویسندگان ایران نیز زبان فارسی و ایران مترادف یکدیگر ھستند، کانون نویسندگان تاکنون برای آموزش به زبانھای مادری ھیچگونه ھمدردی عملی نشان نداده است. این سکوت بدین معناست که آنھا از آموزش ھمگانی به زبان فارسی بدون توجه به زبان مادری کودکان حمایت میکنند، در غیر اینصورت آنھا نیز به عنوان ضمیر آگاه جامعهی ایران در کنار مبارزه بر علیه سانسور برای حقوق فرھنگی – زبانی کودکان غیر فارس و تحصیل به زبان مادری اھمیت قائل میشدند و این اھداف را برای آزادی و رشد جامعهی ایرانی بدون توجه به زبان و ملت غالب در صدر دستور کار مبارزاتی خویش قرار میدادند. چنین اقدامی به نوبهی خود به امکان ھمزیستی مسالمتآمیز بین ملتهای ایران و کاھش تنشھای ملی اثر مثبت میگذاشت.
۲:۱:۴ – نقش مذھب در ھویت ایرانی
برای اولین بار در تاریخ ایران مذھب به عنوان یکی از فاکتورهای ھویتی دولت و مردم ساکن قلمرو حکومتی سلسلهی صفوی که در قرن شانزدھم میلادی بر سرزمینھای ترک نشین آذربایجان تسلط یافتند، مورد استفاده قرار گرفت و هدف از آن مقابله با نفوذ و قدرت حکومت ترکھای عثمانی سنی مذھب ترکیه بود. خاندان صفوی با تحمیل قھرآمیز شیعهگری توانستند مذھب شیعه را به عنوان یکی از ویژگیھای دولت خویش در مقابل ترکھای عثمانی در قلمرو زیر سلطهی خود گسترش دھند. شاھان صفوی برای پیشبرد سیاست شیعیسم خود “از لبنان به ایران مروجین مذهبی آوردند”.[7]
با روی کار آمدن رژیم پھلوی که جانشین یک خاندان دیگر پادشاھی ترک در ایران شده بود، ایجاد دولت ملی بر اساس وجه متمایز کنندهی ملی فارس سرلوحهی کار حکومت پهلوی قرار گرفت. این حرکت رضا شاه ھمزمان یک پروژهی ترکزدایانه با هدف تغییر ھویت ایرانی بر اساس میراث پیش از اسلام بود. در این پروژه زبان فارسی و نژاد آریایی نقش برجستهای یافتند. با سرنگونی رژیم پھلوی و برقراری یک رژیم اسلامی در ایران تصویر هویت ملی دچار تغییر شد. با کمرنگ شدن نژاد، مذھب نقش اساسیتری به خود گرفت.
رژیم کنونی با ایدئولوژی مذھبی شیعی بر برتری مذھب حکومتی خود بر دیگر مذاھب اسلامی و غیر اسلامی تأکید میکند، و بر آن به عنوان یکی از اصلیترین وجوه ھویت ملی در قبال ملت و دولت ایران در قانون اساسی و نیز در زندگی اجتماعی مردم ایران پافشاری مینماید. جمهوری اسلامی شیعهی اثنا عشری بودن را به عنوان یکی از شرایط اصلی فرد برای دستیابی به بالاترین مقام اجرایی، ریاست جمھوری تعیین کرده است. ولایت فقیه به عنوان بالاترین مرجع سیاسی و مذھبی بر اساس سلسله مراتب مذھب شیعه مقام مقدسی است که اجرای اوامر او بر فرد فرد افراد جامعهی ایرانی چه شیعه و چه غیر شیعه لازم است. اینچنین تأکیدی بر مذھب شیعه که مذھب اکثریت برخی از ملتھای ایران: آذری، فارس و عرب است به جز پایمال نمودن حقوق سنی مذھبھا توھین و بیحرمتی به ملتھای بلوچ، ترکمن و کرد است.
مذھب در زمرهی عواملی بوده است که در برخی از موارد باعث تشکیل کشورھای جداگانه شده است. با اینکه اکثریت ملتھای یوگسلاوی دارای نژاد و زبان مشترک بودند، تفاوتھای مذھبی میان صربھای ارتدوکس، کرواتھای کاتولیک و بوسنیھای مسلمان سبب جدایی آنھا از یکدیگر و فروپاشی یوگسلاوی شد. ھمچنین عامل اصلی تقسیم ھند تنھا محمد علی جناح و سیاست تفرقهاندازانهی انگلستان نبود، بلکه تأکید بر مذھب ھندو، بزرگ جلوه دادن آن و بیتوجھی به خواستهھای فرھنگی و مذھبی مسلمانان ھند توسط گاندی و نھرو باعث ایجاد خصومتهای مذھبی شده و زمینهھای تقسیم ھند را فراھم آورد.
با اینکه در قانون اساسی بر مذھب شیعه به عنوان مذھب رسمی تأکید میشود، اما به مرور زمان از دامنهی نفوذ آن در جامعهی ایران به شدت کاسته شده است. این شوونیسم مذھبی فارس است که از مذهب به عنوان ابزاری جهت حفظ حاکمیت استبدادی استفادهی سوء مینماید. تنھا جدایی دین و مذھب از دولت در یک قانون اساسی سکولار که آزادی مذهبی همگان در آن تضمین شده باشد میتواند منافع تمامی ملتھای ایران را تأمین کند و مانع تبعیض مذھبی و ستم ملی در جامعهی ایران شود.
سیاست مذھبی شیعهگرایانهی حکومتھای ایران سبب شده است که ایران در منطقهای که اکثریت مردم کشورھای ھمسایهی آن سنی مذھب ھستند خود را منزوی احساس کند و نتواند با دولتھای سنی منطقه روابط حسنه داشته باشد. این امر زمینهی مناسبی برای ناسیونالیسم برتریطلب فارس فراھم نموده است تا در ذھن مردم فارس احساس برتری نژادی و فرھنگی نسبت به اعراب، افغانها، ترکها و پاکستانیها به وجود بیاورد.
۲:۱:۵ – نتیجه گيری
پس مشخص شد که نه تصویر کنونی ایران که توسط شوونیسم فارس ایجاد شده است واقعیت دارد و نه تبعیضی که بین ملتھای ایران از لحاظ ملی و اجتماعی اعمال شده است میتواند سازگاری ملی را بوجود آورد، زیرا طبق این تعریف از ھویت ملی، ایرانی کسی است که فارس و شیعه باشد، اگر شیعه نیست حتماً باید فارس باشد. در غیر این صورت ایرانی اصیل نیست.
برای نمونه آقای مسعود کریم نیا نگران ستم ملی بر ایرانیان غیر فارس در جامعهی امروزی ایران نیست، ایشان نگران بزرگان ادب فارسی است که پیش از این که به شیعه ایمان بیاورند از جھان رفتهاند. ایشان مینویسند: “ما صرفا با سوال ساده میتوانیم به سادگی تناقض این حقنهی جانگاه به این صورت نشان دھیم، اگر ھویت “قوم ایرانی” تنھا مذھب شیعه است، پس جای تلاشھا و آثار ادبای بزرگ این قوم، چون بایزید بسطامی و عینالقضات ھمدانی و بوعلی سینا و سھرودی و حلاج و حافظ و سعدی و فردوسی و خیام و عطار و سنایی و صدھا تن دیگر از این کاروانیان ادب و معرفت در این فرھنگ مذھب شیعه کجا است”.[8]
آقای احمد کسروی جایگاه مردم بلوچ در ھویت ایرانی را بطور مشخصتری در رابطه با قیام مردم خوزستان به رھبری محمد خان بلوچ، در کتاب “تاریخ پانصد سالهی خوزستان” چنین ترسیم میکند: “در چنین زمانی شورش ایرانیان بر او زشتترین کاری بود. به ویژه که این شورش به ھمدستی یک بلوچ بیگانهی بد سرشتی برخاسته بود. اگر چه خطای نخست از نادر بود که فریب چاپلوسی یک بلوچ ناشناس ناآزمودهای را خورده و او را بر ایرانیان فرمانروا ساخت”.[9] این نگرش کسروی که مردم بلوچ را در جامعهی ایران بیگانه میپندارد طبق قانون اساسی دوران پھلوی و جمھوری اسلامی با تأکید بر زبان فارسی و مذھب شیعه قانونی شده است. عملکرد متفاوت فرهنگی و اقتصادی حکومتهای فوقالذکر نیز همیشه به ضرر مردم بلوچ تمام شده است.
پیشبرد این سیاست شوونیستی و راسیستی توسط نھادھای دولتی، غیر دولتی و روشنفکران فارس باعث به وجود آمدن دو نوع شھروند درجهی اول و دوم در ساختار اجتماعی ایران شده است. با استفاده از زبان مادری یکی از ملتھا (فارس) در نظام آموزشی و سرکوب زبانھای دیگر، رشد و پیشرفت مردم غیر فارس از ھمان ابتدا با موانع بزرگی مواجه میشود. وجود قوانین مذھبی و رسمی بودن مذھب شیعه در قانون اساسی و شیعه بودن حتمی رئیس جمھور جامعهای بوجود آورده که عملاً به زیان مردم غیر فارس است. آنھا فقط و فقط میتوانند تا حد معینی در بوروکراسی و اقتصاد تحت سلطهی فارس به پست و مقامی برسند. امکان ارتقاء شغلی آنھا نیز محدود است. مثلاً استاندار بلوچستان از میان مردم ساکن بلوچستان انتخاب نمیشود. مگر در مواردی نادر و برای مدت زمانی کوتاه چنین اتفاقی افتاده است. ھیچ وقت هم اتفاق نیفتاده که بلوچی را به استانداری استانی دیگر بگمارند. در مقابل بلوچستان استانداری از ھمهی استانھای فارس نشین و شیعه نشین داشته است. حتی بلوچھای شیعه و آنھایی که به شکلی فرھنگ فارس را پذیرفتهاند نیز به چنین مناصب بالایی گمارده نمیشوند. این نشانگر آنست که اگر یک بلوچ فارس منش هم بشود، خود را در تصویر ایرانی فارس سھیم بداند و بتواند فارسی را از خود فارس زبانان بھتر به کار بگیرد، با اینحال به عنوان شھروند درجهی اول ایرانی پذیرفته نمیشود. این سیاست تبعیضآميز سبب رشد تضادھا و خصومتهای ملی میان ملتھای ایران شده و از به وجود آمدن یک ھویت مشترک و ھمبستگی بین ملتھای ایران جلوگیری کرده است.
اگر قرار باشد ھویت مشترک بین ملتھای ایران به شکل مدرنی در عصر جدید پدیدار شود، امکان آن تنھا بر اساس عدالت ملی – اجتماعی مبتنی بر برابری سیاسی و فرھنگی ھمهی ملتھای ساکن ایران در دولتی سکولار و فدرال با حاکمیت دوگانه و برابری واحدهای ملی با رعایت موازین حقوق بشری و قراردادهای بینالمللی میسر است. این قرارداد ملی – اجتماعی با برآوردن نیازهای مردم این احساس را در آنھا بوجود میآورد که جامعه به خواستهای ملی – اجتماعی آنھا جواب مثبت میدھد. آنگاه مردم از اجزای متفاوت ملی – اجتماعی جامعه یک ھویت مشترک را بر اساس نیازھای عصر جامعهی خویش و نه تعیین شده از بالا رشد و توسعه میدھند که ضمانتی برای ھمزیستی مسالمتآمیز بین ملتھا خواهد شد.
[1] اطلاعات، شمارهی ۲۱۱۴۹، چھارشنبه ۱۲ شھریور ۱۳۷۶.
[2] اطلاعات، خارج از کشور، شمارهی ۹۵۸، سه شنبه ۱۸ اردیبھشت ۱۳۷۷.
[3] کیھان چاپ لندن، شمارهی ۶۸۹، پنجشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۷۶.
[4] رجوع شود به مقالهھای آقای دریابندری: ” فارسی زبان مشترک ایرانیان “، بھار ۱۳۶۸، مجلهی آدینه شمارهھای ۴۳ و ۴۴.
[5] نگاه شود به زبانشناسی و زبان فارسی، نوشتهی دکتر پرویز ناتل خانلری، ص ـ ۱۴۶
[6] رجوع شود به Crafting Nation-State P. 120-122
[7] فرانسوا توال، ژئوپولتیک شیعه، ترجمهی کتایون باصر، صفحه ۳۱- ۳۲
[8] مسعود کریم نیا، زیر بنای ھویت تاریخی و ملی ایرانیان، ایران تایمز شمارهی ۱۳۴۱، مرداد ۱۳۷۶
[9] احمد کسروی تاریخ پانصد سالهی خوزستان، چاپ ۱۳۷۳، صفحهی ۱۰۹