وطن یعنی چه؛ تب مهاجرت جوانان کرد به اروپا توسط سعید سهرابی
هیوا ساکن یکی از روستاهای دشت ذهاب از توابع سرپلذهاب است که میگوید فقط از روستای خودشان ۲۳۰ نفر مهاجرت کرده روستای دیگری در نزدیکیشان از این هم اوضاع بدتر است. روستاهای اهل تسنن نشین هم از این موج مهاجرت در امان نبودهاند. بیشتر مهاجرها پسرهای جوان ۱۲ تا ۳۵ ساله هستند که شغل اکثرشان کارگری فصلی یا چوپانی بوده. دامداری وضعیت بغرنجی داشته. وضعیت مراتع و علوفه به هیچ وجه خوب نبوده. کشاورزی هم که چندان خوب نبود…
سعید سهرابی
مهاجرت و کوچ، مسئله تازهای برای بشر قرن ۲۱ نیست. یک رویداد اجتماعی که در جوامع کوچک و بزرگ، تعاریف خاص خود را دارد. در طول تاریخ زندگی بشر بر روی کره خاکی چه بسیار شنیده ایم که در جوامع کوچک و بزرگ، انسانها یا خودآگاهانه برای رسیدن به موقعیتهای بهتر زندگی (اقتصادی ، امنیتی، ترس از نابودی، چراگاههای جدید و آب و زمین…) و یا به اجبار (استراتژی دفاعی حکمرانان، جنگ،… و تصمیمات فاتحان جنگها) مبادرت به کوچ فردی یا دسته جمعی مینمودند…. کوچها گاهی کوتاه مدت و برگشت پذیر در طول فصول سال انجام میپذیرفت (کوچ ایلات به سمت مناطق سردسیر در تابستان) … گاهی بیبازگشت بود و باعث قطع وابستگی جامعه کوچ کرده با سرزمین قبلیشان میشد (کوچ اجباری کرمانجهای ارومیه و اطراف آن به خراسان فعلی- کوچ اقلیت زردتشتی ایرانی به سرزمین هندوستان – کوچ لهستانیها به استرالیا جنگ جهانی دوم). این کوچهای بیبازگشت و رجوع به سرزمینهای اولیه، بیگمان در کوتاه و بلند مدت، تاثیرات مثبت و منفی بسیاری هم برای سرزمین مبدا و هم سرزمین مقصد به همراه داشته است. با این حال، موج این بینظمی ایجاد شده حاصل از مهاجرت گروهی، آنقدر نبود که دو سازمان مبدا و مقصد را دچار نگرانی کند.(کوچ چند نفر یا چند خانوار از یک منطقه) حالا تصور کنید که اگر ابعاد کوچ، بسیار بیشتر از حد معمولی باشد. چه بی نظمیای ایجاد میکند؟ در این شرایط، قطعا این سوال مطرح میشود که چه بر سر سرزمین مبدا خواهد آمد؟ و آیا سرزمین مقصد پاسخگوی نیاز همه مهاجران هست؟
با این مقدمه میخواهم گزارشی از یک مسئله دردناک و قابل تامل در سرزمین خودم بدهم که متاسفانه این روزها در حال وقوع است و آن، مهاجرت کردهای سرپل ذهاب به اروپا و تحت تاثیر اوضاع سوریه است.
به دنبال ایجاد پدیده داعش، موجهای منفیای سراسر خاورمیانه را در برگرفته است. اینجا غرب ایران و شهرستان سرپل ذهاب، گرچه خط مقدم جنگ با داعش نیست اما عمیقا متاثر از این پدیده شده است. پیشتر، عمده نگرانی جامعه از امکان پیوستن جوانان سنی مذهب منطقه به گروه داعش بود که خوشبختانه چنان نشد که جامعه را دچار نگرانی و ترس کند. به دنبال گسترش و تداوم حضور گروه داعش در منطقه، ارتباطات اقتصادی منطقه حریم کردستان عراق با مرز پرویز خان در قصر شیرین دچار بحران شد و دروازه مبادلاتی مرزهای غربی که تا قبل از آن، امیدهای زیادی را برای اشتغال جوانان و مردم منطقه فراهم آورده بود بسیار ضعیف کرد.
خصوصا که در منطقه سرپل ذهاب هیچ کارخانه بزرگی وجود ندارد و سرمایه گذاری در آن به دلیل قانونی که حداقل فاصله برای سرمایه گذاری را ۱۲۰ کیلومتر از مرز میداند، ضعیف است. به همین جهت پیشتر خانوادهها در صورت نبود شغل به تهران یا شهرهای دیگر و یا در بهترین حالت کرمانشاه مهاجرت میکردند که خود من یکی از همین افراد هستم. وجود مشکل بیکاری و تبعات آن از یک سو و دور نمای همیشه مثبت غرب وحکایتها و شنیدهها از مهاجران قبلی از سوی دیگر، دست به دست هم دادهاند تا در کنار انبوه پناهندگان سوری ، افغان، پاکستانی ، عراقی، ایرانیها هم دست بجنبانند و راهی غربت شوند و گاها خانواده را، به امید روزهای بهتر، دریافت شغل و بهره برداری از سیستم درمانی بهتر و شاید آزادیهای مدنی بیشتر، راه سفری سخت و خطرناک و بی بازگشت را در پیش گیرند. تعریف از حقوقهای ماهیانه باور نکردنی، سیستم درمانی کشورهای غربی بخصوص اسکاندیناوی که تمام هزینههای دارویی و درمانی فرد را بدون استثنا از محل مالیت شهروندان پرداخت میکند و… همه و همه باعث میشوند تا کردهای منطقه ما نیز از فرصتی که اتحادیه اروپا به دنبال غرق شدن آلان کوردی، کودک مهاجر سوری ایجاد کرده و سیاست درهای باز موقتی را دنبال میکند استفاده نمایند. مهاجران با عکسهایی که از خود در طول مسیر و مقصد برای فامیلشان میفرستند، حسی از آرامش و امنیت و خوشبختی را تداعی کرده و دیگران را به رفتن، تشویق میکنند. عکسهایی که گویی از یک سفر توریستی گرفته شدهاند و تعدادی از آنها را میتوانید به پیوست این مطلب مشاهده نمایید. (عکسهای سلفی و شخصی، منتشر نشدهاند.)
در این یادداشت سعی کردهام گپ و گفتی با تعدادی از اهالی و خصوصا جوانان منطقه خودم داشته و چند و چون این سفر عموما بیبازگشت را جویا شوم چرا که این روزها آنقدر آدم از شهر سرپل ذهاب از مرز زمینی ارومیه یا هوایی یا قطار یا مرزهای مشترک با منطقه حریم کردستان عراق عازم ترکیه و سواحل استانبول شده که وهم و ترس همه را برداشته است.
هیوا ساکن یکی از روستاهای دشت ذهاب از توابع سرپلذهاب است که میگوید فقط از روستای خودشان ۲۳۰ نفر مهاجرت کرده روستای دیگری در نزدیکیشان از این هم اوضاع بدتر است. روستاهای اهل تسنن نشین هم از این موج مهاجرت در امان نبودهاند. هیوا نگرانیاش را از کم شدن ناگهانی مردم در روستاهای دشت ذهاب اینطور بیان میکند: «قبلا تو عروسیها به دلیل ازدحام جمعیت و تعداد جوانها طالب رقص و سر چوپی، سر گرفتن دستمال سر چوپی همیشه دعواهای زیادی روی میداد اما حالا یک چهارم اون جمعیت به عروسی میان که اکثرشون مسن هستند (قبلا برای هر جشن ۱۰۰۰ نفر مهمون میومد اما حالا به زحمت به ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر میرسه)
هیوا میگوید: «بیشتر مهاجرها پسرهای جوان ۱۲ تا ۳۵ ساله هستند که اکثرشون شغلشون کارگری فصلی یا چوپانی بوده. دامداری وضعیت بغرنجی داشته. وضعیت مراتع و علوفه به هیچ وجه خوب نبوده. کشاورزی هم که چندان خوب نبود).»
از هیوا میپرسم آنها چطور و با صرف چه هزینههایی اقدام به مهاجرت میکنند؟ میگوید: «بعضی از راه زمینی ارومیه. اگه پاسپورت داشته باشن که با واریز عوارضی گمرک رد میشن اما اگه پاسپورت نداشته باشن با خرج هر نفر ۵۰۰ هزار تومان به وسیله قاچاقچیها از مرز عبور داده و وارد خاک ترکیه میشن و بعد هم راهی استانبول. بعضی هم از تهران با هواپیما یا قطار یا اتوبوس خودشون رو به استانبول میرسونن. هزینه قطار و اتوبوس مشخص نیست اما هزینه هواپیما متغییر بین ۴۰۰ هزار تا یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان برای هر نفره. خلاصه هر کسی یه جوری که خودشو رو به استانبول میرسونه و با عبور از آبراه استانبول و یونان به دروازههای اتحادیه اروپا میرسن که دقیقا سخت ترین مرحله مهاجرت همینه و البته هزینه بردار ترین مرحله هم. چون میبایست برای هر نفر جهت گذر از این آبراه ۱۰۰۰ تا ۱۴۰۰ دلار پرداخت کنن. بعد از یونان، مقدونیه است و بعد در صربستان یا لهستان یا کرواسی پذیرش میشن. ادامه مسیر تا مرز اتریش و آلمان رو طی میکنن و از اونجا پناهجویان انتخاب میکنن که در کدوم کشور باقی بمونن. پناهجویان در طول مسیر با کشتی، اتوبوس، قطار جابجا میشن. هزینه حرکت در مسیر اتحادیه اروپا متفاوت بوده – یه سری که شانس آوردن و اوایل باز شدن مرزهای اتحادیه اروپا بوده، بدون پرداخت هزینهای خودشون رو به کشورهای مقصد و یا حتی اسکاندیناوی رسوندن، حتی به اسپانیا و انگلیس. بعضی هم که دیرتر رفتن هزینهای بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ یورو پرداخت کردن. به نظر میرسه کل هزینه برای هر فرد بین ۵ تا ۱۰ میلیون تومان در نوسانه. البته گزینههای دیگه هم بودن که با صرف هزینههای گزاف سعی کردن خودشون رو به مرزهای اتحادیه اروپا برسونن.»
یکی دیگر از ساکنین روستای هیوا میگوید: «هیاس، دامادش علیرغم داشتن وضعیت مناسب اقتصادی، همراه همه خانوادهاش به استانبول رفته و اونجا حاضر میشه ۳۰ میلیون به قاچاقچی بده تا صرفا اونها رو از گذرگاه آبی استانبول – یونان عبورشون بده.»
هیوا میگوید: «عموی خودم از ۱۵۰ تا گوسفند ۱۰ تا بیشتر براش نمونده همه رو فروخته تا خرج مهاجرت پسراش و عروسهاش رو فراهم کنه. بعضیها ماشینهاشون رو فروختن. بعضی کل مال و زندگی شون رو. بعضیها گوسفنداشون – بعضی هم که پس انداز اندکی داشتن، دست بکار شدن.» هیوا معتقد است هیچ کس دوست ندارد از خانه خودش دور شود و این، بیکاری و نبود شغل است که جوانان همولایتیاش را راهی غربت میکند.
او ادامه میدهد: «شوق و ذوقی دیگه توی آبادی به چشم نمیخوره. قدیمها وقتی میرفتیم دکان آبادی ۴ نفر از دوستها و همسالان رو میدیدم با هم چاق سلامتی و گاهی کل کل میکردیم و از هم انرژی میگرفتیم، اما حالا کسی نیست. روحیه نداریم. انگار ما هم تو نوبت رفتن قرار گرفتهایم که اگه وجود پدر و مادرها، یا همسرانمان نبود چه بسا تا حالا من هم رفته بودم. وقتی تو شرایط پیشرفته قرار میگیری حتی اگر سنی ازت گذشته باشه وقتی همه دارن پیشرفت میکنن تو هم در کنار اونها خواه ناخواه مجبور به فعالیت و درس خوندن و پیشرفت در همه زمینهها میشی.» خیلی سال پیش، دو برادر او به هلند و انگلیس مهاجرت کردهاند و خودش صرفا پای پدر و مادرش ایستاده است.
تب رفتن همه جای سرپلذهاب را دربرگرفته و هیچ کس واقعا به درستی نمیداند که چه اتفاقی افتاده است. بعضی از روستاها بسیار خلوت شده و جوانهای زیادی در روستا نماندهاند. گفته میشود بزرگان این روستاها از رهبران مذهبیشان تقاضای کمک کرده و گفتهاند اگر خدای ناکرده دزد یا هر گروه هنجارشکن دیگری، بخواهند روستاها را به هم بریزند، آنها در موقعیت کاملا بیدفاعی قرار دارند و نیروی محافظ جوانی در روستاها وجود ندارد.
مادرم تماس میگیرد و از پشت تلفن از این رویداد مهاجرت واگیردار، به اسم «فاجعه» یاد میکند و میگوید: «انگار قیامت شده. مردم هم خودشان نمیدانند چه کار میکنند. صبح که چشم باز میکنی چند خانوار اطرافت یا جاهایی که میشناختی دیگر نیستند و شب هنگام مسیر کوچ و مهاجرت را در پیش گرفتند.»
دخترها کمتر، اکثرا پسرها هستند. اگر دختری هم رفته یا همراه خانواده یا برادرش یا داییاش بوده است. امروز که با ریبوار حرف میزدم میگفت: «همه رفتن. منم که امروز سربازیم تموم شده اگه پول داشته باشم میرم. اخه من تازه ازدواج کردم و کاری هم ندارم. بهنام و بهبود هم خودشون رو برای رفتن آماده کردن.» بعد با لحنی جدی به من میگفت: «تو رو خدا اگه رفتی من رو هم با خودت ببر.»
علیرغم بستە شدن مرزهای آبی ترکیه و یونان، مهاجرها مسیر کوهستانی و خشکی ترکیە و اتحادیە اروپا را کە گفتە میشود ۱۵ روز طول میکشد انتخاب میکنند و روند مهاجرت متوقف نشدە و همچنان ادامە دارد. با خودم فکر میکنم گزینههای بعدی شاید کاوان، هیرش، آکو یا خبات باشند که تنها پسرهای باقی مانده فامیل هستند، حتی رفتن خانوادەها این بار دسته جمعی مطرح میشود. پسر عمویم میگوید: «این مهاجرت، مثل یه سرطان دارە به همه میزنە.» از طرفی خودش هم با رفتن مشکلی ندارد، اگر که پولش را داشت… به من بگو وطن یعنی چه؟
تب رفتن، همسایههای کرد عراقی ما را هم در برگرفته. من هم هر چقدر بیشتر با مردم همشهریم در سرپل ذهاب حرف میزنم انگار وسوسه رفتن در خودم هم پدیدار میشود! پیش خودم فکر میکنم پس اینجا چه میشود؟ رفتن به کجا؟ و ماندن… باز با خودم فکر میکنم ما همان کسانی بودیم که چند ماه پیش همه میخواستیم داوطلبانه برای جنگ با داعش به کمک مردم کوبانی برویم؟ چه دنیای عجیبی است…