بیست و یک ابرچالش جمهوری اسلامی ایران
ابرچالش های جمهوری اسلامی ایران چیست و چه تهدیدهایی از درون، متوجه آن است؟
آنچه در این فهرست می خوانید، صرفاً نگاهی تیتروار به این آسیب هاست بی آن که بخواهیم بسط شان دهیم، چه آن که هر کدام از این موارد را می توان، در کتابی جداگانه به طور مفصل بررسی کرد. ضمن آن که الزاماً همه آسیب ها احصا نشده اند و می توان با همفکری خوانندگان، این متن را نقد و تکمیل کرد.
نکته دیگر آن که این آسیب ها، بر اساس اولویت و اهمیت؛ رده بندی نشده اند.
ذکر این مهم نیز ضروری است که این آسیب ها، نافی نقاط قوت متعدد موجود در نظام و جامعه ایرانی نیست و صرفاً از منظری آسیب شناسانه مطرح می شوند تا زمینه گفت و گو و چاره اندیشی در این باره فراهم آید.
۱– شکاف بین مردم و مسؤولان و بحران اعتماد
عمده تصمیم گیری ها در نظام جمهوری اسلامی توسط نسلی از مدیران گرفته می شود که با نسل جدید، جوان و تحصیل کرده امروز ایران، کمترین ارتباط را دارند. نسل جدید می خواهد در سیاستگذاری ها و اداره کشور مشارکت داشته باشد ولی در عمل کمتر به این خواسته رسیده است. عدم درک متقابل و تفاوت بین تمایلات نسل مدیران و نسل جوان، نارضایتی های عمده ای را در بطن جامعه انباشته و به شکاف دولت – ملت در ایران دامن زده است.
این شکاف، تنها بین نسل ها خود را نشان نمی دهد بلکه در گذر زمان به شکاف بین طرز فکر، ادبیات و رفتار کلیت مردم جامعه و حکومتگران تبدیل شده است.
باید اذعان داشت که فاصله بین نوع نگاه مردم و مسوولان به پدیده ها روز به روز در ایران بیشتر می شود و این، بسیار خطرناک است: از بحث های کلان درباره اداره جهان گرفته تا تفاوت در نوع موسیقی صدا و سیما و موسیقی که مردم در خودروهایشان گوش می کنند و دهها موضوع دیگر که مصداق هایش فراوان است؛ گو این که دو فضا و اتمسفر مجزا وجود دارد که مردم در یکی و مسؤولان در دیگری زندگی و تنفس می کنند.
۲– احساس حضور حکومت در همه شؤون
در هر جامعه ای مردم حضور حکومت در عرصه های عمومی را می پذیرند و به رسمیت می شناسند ولی در ایران، این احساس وجود دارد که حکومت تمایل دارد در شؤون شخصی آنها نیز مداخله کند و مثلاً برای برگزاری یک مراسم عروسی در یک خانه شخصی یا سالن اختصاصی نیز امر و نهی های خاص خود را داشته باشد. احساس بی حریمی -حتی اگر غیرواقعی باشد از نظر روانی آزار دهنده است و فرد را آرام آرام علیه شخصی که همواره در حریم اش حضور دارد، جری می کند.
۳– زنان تحصیل کرده سرخورده
زنان در طول تاریخ، همواره به عنوان جنس دوم ، خانه دار و بچه دار بودند و حداکثر در مزارع کنار شوهران شان کار می کردند(استثناها را نادیده می گیریم). مردان نیز همواره بر زنان برتری داشتند چرا که دنیای بشر از ابتدای پیدایش انسان تا همین چند دهه قبل، در اغلب امور، از شکار و جنگ گرفته تا کشاورزی و صنعتگری، به قدرت بدنی نیازمند بود که مردان در آن بر زنان برتری مطلق داشتند.
اینک اما از اهمیت زور بازو کاسته شده است و این، خلاقیت و قدرت فکری است که حرف اول را در جهان می زند و حتی بارهای سنگین را جابجا می کند. از طرفی، زنان نیز همپای مردان و گاه بیش از آنان، درس خوانده و در رشته های مختلف کسب تخصص کرده اند.
در ایران برغم گسترش فرصت های حضور اجتماعی و مدیریتی زنان، هنوز تبعیض و احساس تبعیض جنسیتی وجود دارد و بسیاری از زنان تحصیل کرده، خود را در موقعیتی می بینند که حتی در بهترین حالت نیز نمی توانند با مردان رقابت کنند و لذا احساس سرخوردگی می کنند. وجود میلیون ها زن تحصیل کرده که ثمری بر تحصیلات شان مترتب نمی دانند، به معنی وجود میلیون ها ناراضی است که قرار است میلیون ها فرزند را در آینده تربیت کنند. آنها احساس می کنند صرفاً به خاطر زن بودن شان از بسیاری از امکانات و مواهب جامعه ایران، محروم اند.
۴– بحران آب
میزان نزولات آسمانی در ایران سال به سال کم می شود، ذخایر زیرزمینی آب به طرز نگران کننده کاهش یافته است، مصرف آب بالا و بی رویه است و محیط زیست ایران توانایی جایگزینی ندارد. دشت های “برداشت آب ممنوع” تقریباً همه جای کشور را فراگرفته اند، بسیاری از دریاچه ها، تالاب ها و چشمه ها خشک شده اند. از هم اکنون درگیری ها بر سر منابع آبی آغاز شده است و بیم آن می رود گسترش هم بیاید. این نگرانی وجود دارد که بسیاری از شهرهای ایران در سال های آینده از کم آبی به بی آبی مطلق برسند و موج مهاجران میلیونی در کشور از مناطق بی آب به نقاط کم آب شکل بگیرد. از مجموع این شرایط می توان نتیجه گرفت که آب یک بحران “حیاتی – امنیتی” جدی است که جدی تر هم خواهند شد.
۵– بیکاری
سیاست های جمعیتی دهه ۶۰ زمانی خود را در آموزش و پرورش نشان داد و راه حل اش مدارس چند شیفته بود، سپس آنها متقاضی دانشگاه شدند و چند سال بعد و البته با تأخیر، تعدد دانشگاه در دستور کار قرار گرفت. آنها سالیان درازی است متقاضی کار هستند، بسیاری شان نیز وارد بازار کار شده اند ولی چون دولت های مختلف نتوانستند آنها را پوشش دهند، متولدان بعدی نیز بدان ها افزوده شده اند. در فاصله سال های ۸۴ تا ۹۲ نیز که باید سالانه ۷۰۰ هزار شغل خالص ایجاد می شد، تنها ۴۰ الی ۵۰ هزار شغل خالص ایجاد شد و معضل تلنبار شدن بیکاران تشدید شد.
اشتغال، مانند مدرسه نیست که با چند شیفته کردن، بتوان مشکل اش را حل کرد. پول فراوان می خواهد و مدیریت عالی که هیچکدامش را نداریم. لشکر بیکاران، به ویژه اگر سن شان هم بالا برود و امیدهایشام کم سوتر شود، بسیار خطرناک می شود.
۶– نقدینگی بالا
نقدینگی در کشور بیش از ۱۵۰۰ هزار میلیارد تومان است. این بدان معناست که اقتصاد ایران مستعد موج ها و توفان های متعددی است که هر لحظه می توانند کشتی یا قایقی را غرق کنند؛ اگر موج این نقدینگی به سمت ارز برود، ارزش پول ملی را از غرق می کند، اگر سراغ مسکن برود، کشتی مسکن را منهدم می کند و … ..
در حالی که در اقتصادهای دانش محور، می کوشند پول های سرگردان و خرد را در قالب تعاونی ها، شرکت های سهامی، اوراق مشارکت، بورس و … تجمیع کنند در ایران هر ماه ۳ هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان پول در اندازه های خرد ۴۵۵۰۰ تومانی بین مردم پخش می شود و مدام نقدینگی بالا می رود تا در نهایت بحران اقتصادی به وخیم ترین حال خود برسد و بازگشت ناپذیر باشد.
۷– خروج مستمر سرمایه انسانی
بزرگ ترین سرمایه هر کشوری، نیروی انسانی آن است. ایران مدام در حال خالی شدن از ظرفیت های انسانی اش است. روزگاری فقط متخصصان رده بالا و دانشجویان ممتاز از کشور می رفتند تا واژه “فرار مغزها” شکل بگیرد و امروز علاوه بر فرار مغزها ، “فرار دست ها” نیز داریم و تکنسین ها و کارشناسان تجربی نیز از برقکار و راننده جرثقیل و باغبان گرفته تا تعمیرکار خودرو و بازاریاب و کدنویس رایانه و … مدام از کشور می روند.
همین است که اکثر صاحبان کار، در استخدام افراد ماهر در رشته های مختلف مشکل دارند و این در حالی است که خیل انبوهی از متقاضیان کار در کشور داریم.
۸– نظام آموزشی ناکارآمد
نظام آموزشی ایران در مدرسه، نه مهارت زندگی می آموزد و نه مهارتی برای ورود به بازار کار. دانشگاه ها نیز عمدتاً به کارخانه های دریافت پول (از دولت یا دانشجویان) و تولید مدرک و فارغ التحصیلان کم سواد تبدیل شده اند. نتیجه نیز مشخص است: کشور از ظرفیت علمی خالی می شود و این در جهانی که علم حرف اول را در آن می زند، یعنی فروپاشی یک جامعه.
این نگرانی جدی وجود دارد که با درگذشت نسل قدیم استادان دانشگاه و دانشمندان، این عرصه با افرادی که فقط مدرک دکتری و نه علم آن را دارند، پر شود!
۹– حذف شایستگان
عدم تمایل بسیاری از نخبگان برای حضور در منصب های مدیریتی و ایجاد موانع و فیلترهای غیر اصولی برابر شایستگان برای تصدی مناصب تصمیم سازی و مدیریتی یک فاجعه تمام عیار برای هر جامعه ای به شمار می رود. نتیجه این روند، سکانداری افراد ناشایست و کم توان و نهایتاً ناکارآمدی و به قهقرا رفتن جامعه و نظام حاکم بر آن خواهد بود.
۱۰– دشواری کسب و کار
کارآفرینی در ایران و استمرار حیات یک بنگاه اقتصادی، مصیبتی تمام عیار است. راه اندازی یک کسب و کار در ایران، از یک رستوران کوچک گرفته تا یک کارخانه بزرگ، مسلتزم عبور از هفت خان رستم و کسب اجازه از افراد و نهادهای متعدد و در بسیار اوقات، دادن رشوه و سهم و … به این و آن است. تازه بعد از راه اندازی کسب و کار، مصیبت اداره و سرپا نگهداشتن آن سراغ کارآفرین می آید و اصطکاک دائمی با نهادهای مختلف مرتبط و حتی غیرمرتبط، کارآفرین را از کرده خود پشیمان می کند.
این در حالی است که کسب و کارهای کوچک و متوسط در همه کشورهای دنیا، بار اصلی اشتغالزایی و گردش پول در جامعه را بر عهده دارند و از این روست، راه اندازی و اداره یک کسب و کار بسیار آسان و روان است.
عدم اصلاح این وضعیت، نه تنها سرمایه گذاری خارجی را تهدید می کند بلکه بلای جان سرمایه گذاری داخلی و دلیل عمده ای برای حرکت های لجام گسیخته نقدینگی و فرار سرمایه هاست و این یعنی یک خطر بسیار بزرگ اقتصادی با تبعات بزرگ تر اجتماعی، سیاسی و امنیتی.
۱۱– تداخل امور
اتفاق عجیبی که در ایران رخ داده، تداخل وظایف است. نهادهای حکومتی مانند برخی نیروهای مسلح بانکداری می کنند، بانک ها وارد خرید و فروش ملک و ساختمان شده اند، آموزش و پرورش شرکت بیمه دارد و برخی ائمه جمعه در کار ادارات فرهنگ و ارشاد اسلامی مداخله می کنند. این درهم آمیختگی، مرزهای شفاف و قانونمند اداره کشور را مشوش می کند، دستگاه ها را از وظایف اصلی شان منحرف می سازد و ای بسا زمینه گسترش فساد و ناکارآمدی را فراهم کند.
۱۲– عدم پژواک صدای مردم
رسانه هایی که با پول عموم مردم فعالیت می کنند و در رأس آنها صدا و سیما، می بایست بازتاب دهنده صدای همه طیف های جامعه باشند. وقتی مردم خود را در رسانه ها ببینند، تعلق خاطرشان به آن جامعه زیاد می شود ولی وقتی بین آنچه در رسانه می گذرد و زندگی و خواسته های خودش نسبتی نمی یابد یا بدتر، نسبت عکس می بیند، یا مسیر قهر را در پیش می گیرد یا بر می آشوبد.
۱۳– فساد اداری
فساد اداری در لایه های مختلف، به حدی عیان است که نیاز به بیان ندارد. فساد اداری، زمینه گسترش نارضایتی و نهادینه کننده ناکارآمدی است و نتیجه آن، پوک شدن از درون و ریزش ناگزیر است.
۱۴– بحران اعتماد
بالاترین سطح بی اعتمادی در یک جامعه، “بی اعتمادی های چهارگانه” است: بی اعتمادی مردم به حکومت، بی اعتمادی حکومت به مردم، بی اعتمادی مردم به یکدیگر و بی اعتمادی اجزای حاکمیت به یکدیگر.
خود قضاوت کنید که کدام بی اعتمادی ها در جامعه ما وجود دارند و چقدر؟!
۱۵– فقدان سیستم خودانتقادی
هر سیستمی در دنیا، اشکالاتی دارد؛ مهم این است که بتواند آنها را شناسایی و به موقع درمان یا تعدیل کند. هر چند در ایران نهادهایی مانند سازمان بازرسی کل کشور به این منظور ایجاد شده اند ولی تجربه جهانی ثابت کرده است که سامانه اشکال یابی که خود بخشی از حاکمیت باشد، نمی تواند به طور کامل، مؤثر باشد. از این رو، تشکل های مردم نهاد، احزاب مردمی و رسانه های مستقل که مجموعاً “جامعه مدنی” نامیده می شوند، مهم ترین بخش های سامانه خودانتقادی، کشف مفاسد و اصلاح مستمر است. ضعف مفرط جامعه مدنی، حکومت را نسبت به ویروس های درونی غافل می کند و زمانی به خود می آید که بیماری سراسر وجودش را فرا گرفته باشد.
۱۶– احساس تبعیض
بسیاری از مردم، تبعیض را با تمام وجود حس می کنند. این تبعیض ها می تواند در ابعاد مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و … باشد مانند برخورداری برخی از تسهیلات میلیاردی بانکی و محرومیت دیگران از یک وام کوچک یا آزادی فلان فرد در هر آنچه می گوید و می نویسد و محدودیت فردی دیگر از جناح مقابل برای یک نقد ساده و … ..
تبعیض بسیار آزار دهنده است و فردی که احساس تبعیض می کند، حس خوشایندی به منبع تبعیض نخواهد داشت.
۱۷– کاهش امید
امید به آینده به ویژه در میان نسل جدید، چندان قدرتمند نیست. ترس از آینده بخش مهمی از جامعه را فراگرفته است. این آینده، از کوتاه مدت تا دراز مدت را شامل می شود، از نگرانی راجع به قیمت ها در روزهای پیش رو تا آینده شغلی و آتیه فرزندان و سرنوشت کشور.
جامعه کم امید یا ناامید، از بزرگ ترین چالش های هر حاکمیتی است چه آن که امید، به مثابه خونی در رگ های هر پیکری است و بدن کم خون یا بی خون، قطعاً به هزار مشکل گرفتار می آید.
۱۸– عدم توازن اقتصادی در اکثر خانواده های ایرانی
بخش اعظم خانواده های ایرانی، از نظر معیشتی در مضیقه اند؛ دخل ها با خرج ها نمی خوانند و این، علاوه بر مشکلات اقتصادی برای خانواده، تبعات روانی، تربیتی و عاطفی سهمگینی هم برای خانواده ها دارد. ملتی که درگیر نان شب است، نه می تواند به توسعه فکر کند و نه خواهد توانست حین ضرورت، متمرکز بر دفاع باشد.
۱۹– حاشیه نشینی
طبق آمارهای موجود، حدود ۲۰ میلیون ایرانی، حاشیه نشین هستند. حاشیه نشینی در هر جامعه ای به بمبی تشبیه می شود که هر لحظه ممکن است منفجر شود چه آن که حاشیه نشین، عملاً چیزی برای از دست دادن ندارد و اگر درگیر شورشی شود، فرونشاندن آشوب بسیار پرهزینه یا حتی غیرممکن خواهد بود.
۲۰– بی دفاع بودن در برابر زلزله
ایران روی کمر بند جهانی زلزله قرار دارد و برغم تمام هشدارها، هنوز هیچ اقدام جدی و قابل توجهی برای ایمن سازی کشور در برابر زلزله نشده است. شدت گرفتن احتمالی زلزله ها در آینده می تواند بخش بزرگی از منابع کشور را ببلعد و اگر قبل از آن که تهران بازسازی و مقاوم شود، زلزله بزرگی در پایتخت بیاید، نه فقط ساختمان های شهر که بنای حکومت نیز می تواند آسیب جدی ببیند.
۲۱– بحران در نهادهای مالی و اقتصادی بخش عمومی
صندوق های بازنشستگی، نظام بانکی و بیمه ای و بخش مهمی از نهادهای اقتصادی دیگر مانند شرکت های دولتی و عمومی یا عملاً ورشکسته اند یا در معرض بحران های جدی هستند. فقط همین صندوق های بازنشستگی را در نظر بگیرید که ورودی و خروجی هایشان هخوانی ندارد و اگر به همین منوال پیش بروند، حتماً فروخواهند پاشید و حقوق میلیون ها بازنشسته و آینده مالی میلیون ها کارمند و کارگر، به محاق خواهد رفت و این، یعنی یک بحران بزرگ ملی با ابعاد پیچیده امنیتی.