سرمایهدارانه شدن حکومت اسلامی: پیشرفتی خطرآفرین بابک مینا پژوهشگر فلسفه
در یادداشت حاضر میکوشیم به این دو سوال به اختصار پاسخ دهیم: اول. اگر بپذیریم که وضعیت حاضر در ایران محصول بورژوایی شدن دولت اسلامی و تشکیل یک طبقه فرادست جدید اسلامی است، پس مشکل اصلی دولت مستقر را باید در ماهیت سرمایهدارانه آن دانست یا در ماهیت استبدادی/دینی آن؟ دوم. بورژوایی شدن پیشرونده اسلامگرایی در ایران حرکتی رو به جلو است یا پسرفتی تاریخی است؟
در باب تقدم امر سیاسی
نخست یک تدکر کوتاه روششناسانه: در مارکسیسم غربی اصل جستجوگری (Heuristic principle) وجود دارد که معمولا آن را اینگونه خلاصه می کنند: برای شناخت کل باید اجزاء را شناخت، و برای شناخت اجزاء باید رابطه آن را با کل توضیح داد. سازنده کل در تحلیل نهایی برای مارکسیسم امری اقتصادی – اجتماعی است. اما اصل موضوعی که ما از آن میآغازیم این است: «کل، سیاسی است.» سازنده کل ماهیتی سیاسی دارد. بنابراین سازمان سیاسی هر جامعه شکل کلی آن جامعه را تعیین میکند. بدون شک اجزاء، یعنی امور اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با کل در رابطهای دیالکتیکی و دو سویه هستند، همانقدر که حیاتشان را از کل میگیرند، به کل حیات میبخشند. اما کل در نهایت سیاسی است و نه اقتصادی یا فرهنگی.
خلاقانهترین لحظات چپ یا در تحلیل اقتصادی بوده است (مارکس و جامعهشناسی اقتصادی) و یا در نظریه نقد فرهنگ (مکتب فراکفورت و دیگر منتقدان ایدئولوژی)، اما در حوزه فلسفه سیاسی هیچ چهره بزرگی در سنت چپ وجود ندارد.
اشکال اساسی تحلیل مارکسیستی کلاسیک و هر نوع تحلیلی که امر اقتصادی را نقطه عزیمت روششناسانه تحلیل خود قرار میدهد این است که با حذف امر سیاسی به دام نوعی جهانشمولگرایی اقتصادی میافتد و تصور میکند هر نوع سرمایهداری در جهان، بنیان و پیامد یکسانی دارد. این نوع تحلیل نمیبیند که سرمایهداری پیش از اینکه یک نظام اقتصادی باشد، یک نظام سیاسی است. اقتصادگرایی به قول کلود لوفور فیلسوف سیاسی فرانسوی، جامعه را پیش از جامعه در نظر میگیرد: ابتدا باید جامعهای به وجود بیاد که بعد در آن طبقات اقتصادی امکان توسعه یابند. مثال: سرمایهداری هم در چین وجود دارد و هم در امریکا. اما آنچه باعث میشود این دو جامعه از هم متفاوت باشند و بنابراین سرمایهداریشان هم به طور نسبی از هم متفاوت باشد، نوع نظم سیاسی جامعه است.
مشکل اساسی چپ چه در ایران و چه در جهان این است که از آنجا که امر سیاسی را صورتدهنده کل در نظر نمیگیرد بنابراین خود را بینیاز از فلسفه سیاسی میبیند. فقدان فلسفه سیاسی هنوز بزرگترین مشکل نظری و عملی چپ، هر نوع چپی، است. بیجهت نیست که خلاقانهترین لحظات چپ یا در تحلیل اقتصادی بوده است (مارکس و جامعهشناسی اقتصادی) و یا در نظریه نقد فرهنگ (مکتب فرانکفورت و دیگر منتقدان ایدئولوژی)، اما در حوزه فلسفه سیاسی هیچ چهره بزرگی در سنت چپ وجود ندارد. با همه تلاشهای نظری در دهههای اخیر، فلسفه سیاسی چپ هنوز یا ناموجود است یا بسیار فقیر.
سرمایهداری و دولت اسلامی
بازگردیم به مسئله اصلی: در ترکیب سرمایهداری و دولت اسلامی آیا مسئله اصلی سرمایهداری است یا دولت اسلامی؟ اگر نکته روششناسانه بالا را در نظر بگیریم باید بگوییم: هر سرمایهداری پیش از هر چیزی یک انتظام سیاسی است. سرمایه جوهری ثابت نیست، سرمایه محصول یک رشته روابط استراتژیک میان عناصر مختلف است. شکل دستیابی به ابزار تولید، شکل سازماندهی نیروی کار، نوع رابطه طبقه سرمایهدار با دولت، همه در تعیین نوعی سرمایهداری دخیل هستند.
گسترش سرمایهداری در چین نه تنها به دموکراسی کمک نکرده است که پایههای دولت پساتمامیتخواه چین را محکمتر کرده است.
سرمایه را باید نوعی تئاتر تصور کرد: میزانسن (محل و نقشه حرکت بازیگران) گونههای مختلفی دارد. این امر سیاسی (و نه دولت به تنهایی) است که در تحلیل نهایی تعیینکننده میزانسن سرمایه است. بنابراین بحث کردن درباره سرمایهداری به طورکلی چه مدافع آن باشیم چه مخالف آن کاری بیهوده است و بحثی مَدرسی ست. کار محقق قضاوت کلی اخلاقی درباره سرمایهداری نیست. ما همواره با شکل متعینی از سرمایهداری مواجهایم. اگرچه قطعا میتوانیم از «نظام جهانی سرمایهداری» صحبت کنیم، اما اولا اثرات این این نظام کلی نیز همواره مشخص و متعین است، و ثانیا میزانسن آن در هر کشور و در هر منطقه متفاوت است.
ما در ایران با یک میزانسن خاص سرمایهداری مواجه هستیم. اگرچه همه انواع میزانسن سرمایه اشتراکاتی با همدیگر دارند، اما این اشتراکات صوریتر و کلیتری از آن هستند که بتوانیم به راحتی به یک روششناسی عام و جهانشمول برسیم. بنابر همه نکات فوق نتیجه میگیریم: مشکل اصلی دولت فعلی در شکل سیاسی آن است و نظم اقتصادی آن بخشی درونماندگار از نظم سیاسی آن است. نوع دیگری از میزانسن سرمایه در یک نظم سیاسی دیگر به جامعهای متفاوت خواهد انجامید.
بورژوایی شدن دولت اسلامی: پیشرفت یا پسرفت؟
دومین مسئله این است: سرمایهدارانه شدن دولت اسلامی و برآمدن یک بورژوازی اسلامی را باید پیشرفت به حساب بیاوریم یا پسرفت؟ اینجا مختصرا دو رویکرد را بررسی میکنیم.
اول، خوشبینی راست: روشنفکران و فعالان سیاسی راست عمدتا از این تحول استقبال میکنند و آن را حرکتی رو به جلو میدانند. راست سکولار داخل یا مستقیما متحد بخش نومحافظهکار بورژوازی اسلامی است، یا با حفظ فاصله از آن دفاع میکند. راست سکولار خارج دو گونه است: راستگرایان اقتصادی که با احتیاط و فاصله از این تحول سرمایهدارانه دفاع میکنند. دوم راستگرایانی که میکوشند فاصله سیاسی خود را با دولت اسلامی حفظ کنند. گروه اخیر موضعی متناقض دارند: از طرفی نمیتوانند چرخش سرمایهدارانه جمهوری اسلامی را به تمامی نفی کنند، از طرف دیگر مجبوراند برای حفظ فاصله مواضعی سیاسیتر و بنابراین غیراقتصادیتر بگیرند. اما در مجموع میتوان گفت اکثر جریانهای راستگرای ایرانی چرخش سرمایهدارانه حکومت را کم یا بیش مثبت ارزیابی میکنند. بخشی از آنان میپندارند ادامه این چرخش سرمایهدارانه نهایتا به ظهور جامعهای لیبرال خواهد انجامید.
چپ نمیتواند ببیند که رشد سرمایه در دهه هفتاد و توسعه بورژوازی اسلامی اولا به تضادهای درونی جمهوری اسلامی دامن زد، ثانیا طبقه متوسط جدیدی را از دل حکومت به وجود آورد که بیشتر به دموکراسی گرایش دارد تا به استبداد دینی.
دوم، بدبینی چپ: چپ در مجموع از چرخش سرمایهدارانه ارزیابی منفی دارد. در افراطیترین حالت برخی از فعالان سیاسی و روشنفکران چپ ظهور جامعه جدید سرمایهسالار در ده دهه اخیر را بزرگترین شر فعلی جامعه ایران معرفی میکنند. چپ معمولا شکاف فاصله طبقاتی، فقیرسازی نظاممند، ناتوانسازی جامعه مدنی، بهرهکشی از طبقه کارگر، حتی ضعیف شدن نسبی طبقه متوسط را نتیجه چرخش سرمایهدارانه جمهوری اسلامی میداند.
نخست ببینیم این دو رویکرد در چه مواردی اشتباه میکنند. دیدگاه راست و چپ اگرچه در تضاد کامل با یکدیگر هستند، اما از بنیانی مشترک میآغازند: هر دو امر اقتصادی را معیار اصلی و تعیینکننده نهایی در نظر میگیرند و هر دو حکمی کلی و انتزاعی در باب سرمایهداری میدهند: یا سرمایهداری منشاء تمام خیرها است و بر اساس یک غایتشناسی تکاملگرا ما را سرانجام به بهشت میبرد (نگاه راست) یا سرمایهداری منشاء همه شرور است و بر اساس یک غایتشناسی زوالگرا ما را به طرف نابودی میبرد. (نگاه چپ).
در برابر باید جامعه جدید را محتوی سلسله درهم پیچیدهای از امکانات و خطرات دید. غایتشناسی خوشبینانه راست اشتباه است: تجربه ترکیه پیش روی ماست. ستایشگرایان در ابتدای کار اردوغان او را بنیانگذار اسلام لیبرال در خاورمیانه معرفی میکردند. پیشرفت اسلامگرایی ترکیه نه تنها آن را لیبرالتر نکرده است، که آن را به طرف استبداد نرم، و امپریالیسم منطقهای سوق داده است. هیچ بعید نیست در ایران هم گسترش بیشتر سرمایهداری به کمک استبداد بیشتر و ساختن جامعه بستهتر بیاید. مثال دیگر چین است. گسترش سرمایهداری در چین نه تنها به دموکراسی کمک نکرده است که پایههای دولت پساتمامیتخواه چین را محکمتر کرده است.
سرمایهدارانه شدن جمهوری اسلامی و ظهور بورژوازی اسلامی پیشرفتی خطرآفرین است. پیشرفت است چرا که میتواند به تدریج اسلامگرایی را به طرف نوعی لیبرالیسم ببرد. خطرآفرین است چرا که میتواند پایههای استبداد فعلی را محکمتر کند و حتی به اشکال جدیدی از استبداد منجر شود.
بدبینی مطلق چپ نیز اشتباه است: چپ نمیتواند ببیند که رشد سرمایه در دهه هفتاد و توسعه بورژوازی اسلامی اولا به تضادهای درونی جمهوری اسلامی دامن زد، ثانیا طبقه متوسط جدیدی را از دل حکومت به وجود آورد که بیشتر به دموکراسی گرایش دارد تا به استبداد دینی. توسعه سرمایه میتواند در شرایطی به دموکراسی کمک کند، میتواند در شرایطی دیگر به استبداد بیشتر کمک کند. بنابراین مجددا میگوییم، پرسش اصلی این نیست که سرمایهداری آری یا نه، پرسش اصلی این است: سرمایهداری با کدام انتظام سیاسی؟
اکنون ببینیم رویکرد راست و چپ در کجا محق هستند: راست در این نکته تاحدی محق است که در تحلیل نهایی یک بورژوازی اسلامی از جنبش تمامیتخواه اسلامی (دهه شصت) بهتر است. اگرچه به دام خوشبینی افراطی و غایتشناسی تکاملگرا میافتد. همچنین چپ، آنجا که میگوید سرمایهدارانه شدن دولت اسلامی خطرات و مضراتی برای ما داشته و دارد نیز تاحدی درست میگوید. اگرچه به دام غایتشناسی زوالگرا میافتد و بدبینیاش را مطلق میکند. در ترکیب بهترین نکات این دو دیگاه باید گفت سرمایهدارانه شدن جمهوری اسلامی و ظهور بورژوازی اسلامی پیشرفتی خطرآفرین است. پیشرفت است چرا که میتواند به تدریج اسلامگرایی را به طرف نوعی لیبرالیسم ببرد. خطرآفرین است چرا که میتواند پایههای استبداد فعلی را محکمتر کند و حتی به اشکال جدیدی از استبداد منجر شود.
زیستن در وضیعت پیشرفت خطرآفرین نیازمند گوش به زنگی دائمی است. در هر لحظه و در هر بخشی از جامعه رویدادی جدید در حال وقوع است. باید همچون یک تجربهگرای سختگیر مورد به مورد را بررسی کرد. بنابراین نه باید خوشبین بود نه بدبین، باید شکاک بود، چرا که هنوز زمان قضاوت نهایی و کلی درباره این دوران فرانرسیده است.