ضیافت شبانه در دود کریستال؛ روایتی از زندگی شبانه در منطقه حاشیه نشین شیرآباد زاهدان
روایتی از زندگی شبانه در منطقه حاشیه نشین شیرآباد زاهدانبرای پا گذاشتن به خانه باید تل زباله توی حیاط را پشت سر گذاشت. زنان و مردان معتاد در دسته های کوچک پای ضیافت حقیر دود و کریستال نشسته اند. بوی دود و تعفن گیجم کرده. بد تر از آن دیدن کلونی از انسان هایی که زیستن شان در چارچوب های تعریف شده من از واژه زندگی نمی گنجد. اینجا مواد مخدر صنعتی پرطرفدار است. کراک، شیشه، کریستال. سوداگرانش هم از پیرزنان 60 ساله هستند تا کودکان 10 ساله. همسایگان از وضعیت این خانه به تنگ آمده اند و می گویند بارها و بارها نیروی انتظامی را در جریان قرار داده اند. می گویند با وجود این پاتوق ها فرزندان شان، حتی برای رفتن به مدرسه هم امنیت ندارند.
به گزارش ندای زاهدان روزنامه اعتماد در گزارشی به قلم زهرا روستا نوشت : زندگی اینجا در جریان است، اما به شیوه خودش. نگاهم جلب زنان سیاهپوشی می شود که در گوشه گوشه خیابان ایستاده اند. اگر ماشینی جلوی پایشان ترمز کند بی درنگ سوار می شوند. مردان معتادی در کنار دیوار خانه ها نشسته اند، سرشان گرم نشئگی است. اعتیاد اینجا سن و سال ندارد. نوجوانان 15 ساله تا پیرمردهایی که به سختی توان راه رفتن دارند. دیوار خانه ها از دود سیاه است. سیاهه به جامانده از دود شدن هستی آدم ها با شیشه، کراک و کریستال
ایستگاه های آب آشامیدنی تنها نشانی است که از کمک های سازمان ملل در این منطقه می توان دید. این مخازن هم خیلی وقت است خالی از آب هستند و سوداگران ضایعات به شیرهای فلزی این ایستگاه ها هم رحم نکرده اند. علاوه بر این سازمان ملل در این ناحیه چندین کمپ دارد. کمپ هایی برای پیشگیری از ایدز که سرنگ رایگان را میان معتادان و زنان آسیب دیده توزیع می کنند و محل هایی برای خواب شبانه بی خانمان ها هستند
حوالی ساعت 9 شب. انتهای جنوبی خیابان آزادی. مقابل استانداری سیستان و بلوچستان. اینجا محل قرارم با نبی براهویی است. او خبرنگار و مسوول تشکلی غیردولتی است که سال هاست سعی می کنند، گوشه یی از لکه های بدبختی را از روی تن حاشیه شهر زاهدان پاک کنند. امشب قرار است به دیدن روی دیگر شب در شیرآباد برویم.
شیرآباد شمال شهری متفاوت
شیرآباد منطقه یی حاشیه نشین در انتهای شمالی بلواری است که جنوبش به استانداری سیستان و بلوچستان ختم می شود. لغت حاشیه در فرهنگ شهرنشینی تداعی گر خیلی چیزهاست: فقر، فساد، اعتیاد، بی سرپناهی و… که همه در زیر چتر بزرگ فراموشی جای گرفته اند. برای مردم شهر زاهدان، این منطقه آن هم در این ساعت از شب منطقه یی ممنوعه است اما شیرآباد را با تمام ابعادش فقط در شب می توان دید.
رسیده ایم به میدان کارگر در انتهای بلوار آزادی. ماشین ها به این میدان که می رسند یا به بلوار سمت راستی می پیچند یا راهنمای چپ می زنند و دور می زنند. مسیر مستقیم انتهای شهر است.
وارد شیرآباد می شویم. زندگی اینجا در جریان است، اما به شیوه خودش. نگاهم جلب زنان سیاهپوشی می شود که در گوشه گوشه خیابان ایستاده اند. اگر ماشینی جلوی پایشان ترمز کند بی درنگ سوار می شوند. مردان معتادی در کنار دیوار خانه ها نشسته اند، سرشان گرم نشئگی است. اعتیاد اینجا سن و سال ندارد. نوجوانان 15 ساله تا پیرمردهایی که به سختی توان راه رفتن دارند. دیوار خانه ها از دود سیاه است. سیاهه به جامانده از دود شدن هستی آدم ها با شیشه، کراک و کریستال. خیابان اصلی تا جایی آسفالت است: به کمک سازمان ملل.
سوداگران زباله و مواد
شیرآباد و آلونک هایش، فقط حاشیه شهر نیست. پناهگاه تمام از همه جا رانده های این شهر است. تمام گدایان، خرده دزدها، زنان آسیب دیده، معتادان و بی پناهان.
تجارت شیرآباد مواد مخدر است و زباله. نان خشک، کاغذ و پلاستیک کهنه می دهی، از شیره و تریاک تا کریستال و شیشه و هرچه از مواد بخواهی تحویل می گیری. مغازه های خرید و فروش ضایعات ،شبانه روزی باز هستند. تعدادشان از هر مغازه یی بیشتر است. دریایی از زباله و ضایعات در شیرآباد است و معتادان زباله ها را از سرتاسر شهر جمع و اینجا دقیق تر از شهرداری تفکیک می کنند. ساعاتی از شب گذشته خرید و فروش مواد و زباله در جریان است و لحظه به لحظه به مشتریانی که در گوشه کنار خیابان به دنبال فروشنده هستند ، افزوده می شود.
زنان و مردان ژنده پوشی که سهم روزانه شان از زندگی را می خرند و برای دود کردنش راهی گوشه یی از خرابه های شیرآباد می شوند. چشمم به خودروی گران قیمتی می افتد که در کنار یکی از مغازه ها پارک کرده است و راننده آراسته اش در حال بده بستان با صاحب مغازه است. براهویی می گوید: آدم های درست و حسابی، شب ها برای خرید مواد می آیند تا شناخته نشوند، می گوید بعضی هاشان هم همین جا مصرف می کنند.
هرچه در خیابان پیش می رویم نور چراغ های برق کمتر می شود و سیم های برق دزدی خانه ها بیشتر خودنمایی می کند. خانه هایی که بیشتر شبیه سر پناهی نیم بند است تا یک خانه. دیوارهایش را خود ساکنان بالاآورده اند، آب لوله کشی ندارند و مامن زباله هستند. بوی تند فاضلاب سرازیر توی کوچه ها برای ساکنانش عادی شده است. به یاد بارندگی دو سال پیش می افتم که حدود 500 تا از این خانه ها را ویران کرد. این سرپناه های خودساخته تنها به بادی و بارانی آوار می شوند.
لابه لای مغازه های خرید و فروش ضایعات چشمم به تنها تر بار این محله می افتد. از بین این همه آشغال و بوهای نامطبوع نمی توان بوی سبزی و میوه تازه را حس کرد. سال هاست که بوی غالب اینجا همین بوی تعفن و فاضلاب است. بوی میوه و سبزی تازه با آلونک ها و کوچه پس کوچه های شیرآباد غریبه است.
تلاش هایی برای تغییر چهره شیرآباد
انتهای همت آباد را دور می زنیم تا به مجدیه برسیم، محله یی دیگر در شیرآباد. ایستگاه های آب آشامیدنی تنها نشانی است که از کمک های سازمان ملل در این منطقه می توان دید. این مخازن هم خیلی وقت است خالی از آب هستند و سوداگران ضایعات به شیرهای فلزی این ایستگاه ها هم رحم نکرده اند. علاوه بر این در این ناحیه چندین کمپ وجود دارد. کمپ هایی برای پیشگیری از ایدز که سرنگ رایگان را میان معتادان و زنان آسیب دیده توزیع می کنند و محل هایی برای خواب شبانه بی خانمان ها هستند. در شیرآباد چندین خوابگاه شبانه و کمپ ترک اعتیاد وجود دارد اما ظاهرا این کمپ ها پاسخگوی این تعداد زنان آسیب دیده، معتاد و بی خانمان نیست.
در راه بازگشت از همت آباد از کنار تنها مدرسه این محله وسیع می گذریم. همه زندگی شیرآباد که مجرمانه نیست. بسیار هستند مردمی که به دلیل فقر مالی ساکن این منطقه شده اند. کارگری می کنند یا کشاورزی در زمین های اطراف. کودک شان از میان آلونک ها و خرابه ها صبح به صبح راهی مدرسه می شوند.
به این فکر می کنم که اگر صنعتی، کارگاهی یا کارخانه یی در این منطقه تاسیس شود شاید بسیاری از مردم منطقه نجات پیدا کنند. چند تشکل غیردولتی در این ناحیه فعالیت می کنند. تلاش شان تغییر چهره اینجاست. از توانمندسازی زنان سرپرست خانوار گرفته تا آموزش به کودکان بی سرپرست و کمک به معتادان و زنان آسیب دیده. اما توان مالی و انسانی این تشکل ها، به اندازه جرم و فقر این منطقه گسترده نیست.
پول را به هوا بینداز، به زمین نرسیده مواد می شود
به یکی از خرابه های شیرآباد می رویم. بوی تعفن در هوا موج می زند. پشت دیوار مردان معتاد بساط محقر شبانه شان را به راه انداخته اند. تاریکی مطلق با شعله کوچکی که کریستال و شیشه را آب می کند، شکسته شده است. تا می فهمند خبرنگارم، مرا در جمع خود می پذیرند و شروع می کنند به گله کردن. خواسته یی ندارند. تمام آرزویشان سرنگ رایگان و متادون است. متادون می خواهند چون پول تهیه مواد را ندارند. ناصر مردی حدودا 50 ساله است، مواد مصرفی اش را از کاغذهای باقیمانده از مصرف کریستال معتادان دیگر تهیه می کند. ته مانده کاغذ را با آب می جوشانند و عصاره اش را تزریق می کنند.
می گویم: «مواد را از کجا تهیه می کنید؟» می گوید: «در شیر آباد پول را به هوا بیندازی به زمین نرسیده مواد می شود.» مرد جوانی به جمع ما می پیوندد. موهای سرش مانند تلی از لجن به هم چسبیده و صورتش از چرک ، یکدست سیاه است. سرنگ کهنه یی لابه لای انگشتان زخمی اش می لرزد. پنج سال است شیشه مصرف می کند هر دو بار تلاشش برای ترک اعتیاد بی نتیجه مانده است.
از سر پناهش می پرسم. از مدیریت جدید آسایشگاه گذری شیرآباد گلایه می کند. آسایشگاهی که زیرنظر بهزیستی و به وسیله تشکل های غیردولتی اداره می شود، می گوید: «کسی را در آسایشگاه راه نمی دهند و چند نفری آن را مصادره کرده اند. از غذا، سرنگ و متادون که اصلاخبری نیست.» ناصر می گوید: «مدیر قبلی این مرکز اکثر روزها برای سرکشی به آسایشگاه می آمد، وضعیت توزیع سرنگ و غذا هم بهتر بوده است.»
به سمت آسایشگاهی که جوان معتاد از آن صحبت می کند می رویم. ساختمانی دوطبقه با در بزرگ آهنی. روی تابلوی بزرگ ورودی عبارت «مرکز گذری کاهش آسیب و مرکز سرپناه شبانه» نوشته شده است. نام سازمان بهزیستی استان و بخش خصوصی هم در پایین تابلو به چشم می خورد. چراغ ها روشن است ولی کسی در را باز نمی کند. چند دقیقه یی منتظر می مانیم، چند مرد معتادی که با ما همراه شده بودند تا شب را در این مرکز سر کنند، به خرابه بازگشتند.
ضیافت شبانه در دود کریستال
وارد یکی از کوچه های تاریک شیرآباد می شویم. انگار بوی فاضلاب، شناسنامه این کوچه هاست. در این کوچه ها پاتوق های شبانه معتادان کم نیستند. سقف آسایشگاه هم نباشد، برای دور هم جمع شدن سرپناهی پیدا می کنند. حالاسرپناه شان خانه متروک یکی از اتباع افغانی است که به کشورش بازگشته است.
برای پا گذاشتن به خانه باید تل زباله توی حیاط را پشت سر گذاشت. زنان و مردان معتاد در دسته های کوچک پای ضیافت حقیر دود و کریستال نشسته اند. بوی دود و تعفن گیجم کرده. بد تر از آن دیدن کلونی از انسان هایی که زیستن شان در چارچوب های تعریف شده من از واژه زندگی نمی گنجد. اینجا مواد مخدر صنعتی پرطرفدار است. کراک، شیشه، کریستال. سوداگرانش هم از پیرزنان 60 ساله هستند تا کودکان 10 ساله.
همسایگان از وضعیت این خانه به تنگ آمده اند و می گویند بارها و بارها نیروی انتظامی را در جریان قرار داده اند. می گویند با وجود این پاتوق ها فرزندان شان، حتی برای رفتن به مدرسه هم امنیت ندارند.
ذوالفقار 10 ساله در آرزوی متادون
دایره لغات پسرک محدود است. هرویین، شیشه، کریستال، کراک، مامور، گدایی. نشئگی می داند چیست و خماری هم کشیده. کنار مادرش پای بساط نشسته است و معصومانه ماده سیاه رنگی را دود می کند. مادر که خود مصرف کننده کراک است، نگران نیست، راه و چاه مصرف را هم خودش به ذوالفقار آموخته است. می گوید: فرزندش سه سالی است که مصرف می کند. می پرسم چرا ذوالفقار معتاد شده؟ می گوید: « در خانه تنها بوده و با پسران همسایه شروع به کشیدن مواد کرده است.»
پدر ذوالفقار در افغانستان زندانی است و ذوالفقار بدون شناسنامه حتی به درستی نمی داند چند ساله است. هشت، 9، شاید هم 10 ساله، سنش بیش از اینها نیست. روزها گدایی می کند و شب ها در کنار مادرش می نشیند پای بساط. هر شب در گوشه یی از این خرابه ها هستند، هر جایی که آنها را بپذیرند. ذوالفقار می گوید: «اگر متادون باشد ترک می کنم.» و من حدس می زنم این جمله یی است که بارها و بارها از اطرافیانش شنیده و احتمالاسال های زیادی از عمرش آن را تکرار خواهد کرد.
ذوالفقار دوستی ندارد، وقتی از او از بازی های مورد علاقه اش می پرسم فقط چند ثانیه یی به من نگاه می کند و دوباره مشغول مصرف می شود. از آرزوهایش می پرسم. چند دقیقه یی فکر می کند و می گوید: «اگر متادون داشتم ترک می کردم تا وقتی بزرگ شدم، مامور بشم.» ذوالفقار ضررهای متادون را نمی داند، درست مثل موادی که می کشد.
خانواده های معتاد زیادی در این آلونک ها زندگی می کنند. پیرزنی حدودا 60 ساله و سه فرزندش یکی از آنهاست. شغل همگی جمع آوری مواد بازیافتی از لابه لای زباله هاست. از میان آشغال ها پلاستیک و کاغذ جمع می کنند. پلاستیک کیلویی 400 تومان و کارتن و کاغذ کیلویی 100 تومان برایشان سود دارد. پدرشان ایرانی بوده اما شناسنامه نداشته است. فرزندان هم بدون شناسنامه مانده اند و مادر معتاد انگار ضرورتی برای گرفتن شناسنامه فرزندانش احساس نکرده است. کوچک ترین فرزند نوجوانی 13، 14 ساله است، براهویی می گوید تاکنون سه بار او را برای ترک در کمپ ترک اعتیاد بستری کرده است اما باز هم به جمع خانواده اش برگشته است.
معتادان در پشت درهای مرکز گذری کاهش آسیب
به مرکز گذری کاهش آسیب برمی گردیم. براهویی زنان معتاد را به سمت کمپ زنان راهنمایی کرده و ما با مردان معتاد پشت درهای آسایشگاه مردانه ایستاده ایم. معتادان می گویند مسوول پذیرش آسایشگاه آنها را راه نمی دهد و از دادن سهمیه سرنگ و شام رایگان خودداری می کند. هنوز چراغ ها روشن است و بعد از در زدن های پیاپی در بزرگ باز می شود. ساختمان تشکیل شده است از سالنی به نسبت بزرگ در طبقه پایین، شامل آشپزخانه و سرویس های بهداشتی و پذیرش. استراحتگاه طبقه دوم حدود 40 تخت دارد. فضا تقریبا مرتب است و از این 10 تخت تنها سه، چهار نفر استفاده می کنند.
اینجا هوا گرم نیست. داغ است. داغی و خفگی هوا نفس کشیدن را برایمان دشوار کرده است. تهویه یی به چشمم نمی خورد. از مسوول پذیرش می پرسم چرا معتادان را راه نمی دهید. می گوید: «خودشان نمی آیند.» معتادانی که با ما به داخل آمدند معترض می شوند. فقط آنها اعتراض ندارند، همان سه، چهار نفری هم که اجازه ورود به آسایشگاه را یافته اند، از نبودن غذای مناسب و نداشتن حق استراحت کافی شکایت دارند.
ستایشگران مهر سرپناه زنان آسیب دیده
آسایشگاه مردان را بدون به سرانجام رسیدن تلاش مان برای اسکان معتادان بی سرپناه ترک می کنیم. آسایشگاه گذری زنان آسیب دیده و معتاد بیرون شیرآباد قرار گرفته است. در بلوار کشاورز، نزدیک ترین نقطه شهری به این منطقه. ستایشگران مهر فقط یک آسایشگاه برای خواب نیست. مرکزی برای کمک به پیشگیری از ایدز است. مرکز خانه یی قدیمی است که به گفته مدیر مرکزبودجه خدماتش از سوی سازمان ملل تامین می شود. به خاطر ناامنی منطقه دور تا دورش را سیم خاردار نصب کرده اند.
یک دفتر مرکزی، خوابگاه و چند اتاق، آشپزخانه و سرویس بهداشتی، دور تا دور حیاط کوچک قرارگرفته اند. چند پیرزن در حیاط تشک انداخته اند و دراز کشیده اند. صدایی در آسایشگاه نیست به جز سروصدای دو کودکی که در حیاط مشغول بازی هستند. خانم پیرکمالیان، مدیر این مرکز، دختر 25 ساله یی است که در رشته علوم تربیتی تحصیل کرده است، می گوید: «هدف اصلی در اینجا پیشگیری از ایدز است به همین دلیل بسته های بهداشتی شامل سرنگ و دیگر وسایل بهداشتی مورد نیاز زنان، در اختیار مراجعان قرار می دهیم. پوشاک و غذای آنها را هم تامین می کنیم. »
به گفته پیرکمالیان در حال حاضر 217 زن در اینجا پرونده دارند، برخی مراجعان گذری هستند، ممکن است چند شبی در ماه برای خواب بیایند، برخی فقط برای دریافت پکیج های بهداشتی مراجعه می کنند و بعضی ها هم مهمانان ثابت مرکز هستند و هر شب بعد از کار برای خواب به اینجا می آیند. مراجعان مسن معمولاگدایی می کنند یا مواد بازیافتی را از زباله ها جمع می کنند.
اعتیاد تنها تحفه زندگی
شب از نیمه گذشته است و وقت آن است که زنان یکی یکی به خوابگاه بازگردند. نماینده سازمان ملل به خانم پیرکمالیان گفته بعد از ساعت 10 شب، کسی را قبول نکند. اما بسیاری از پناه جویان این خانه کوچک نیمه شب بازمی گردند و مدیر مرکز مجبور است راه شان دهد. ایستاده ام جلوی در، زیر نور زرد کوچه، زنی تلوتلوخوران به سمت خانه می آید. سرتاسر لباس های محقرش گردی از خاک نشسته است. موهایش را از ته زده و شالی را تا نیمه به روی سر بی مویش انداخته است.
نامش معصومه است. صورتش مانند صورت بیماری در احتضار قلب را مچاله می کند. معصومه بیمار است. از او می خواهم از خودش بگوید. صدایش می لرزد و برای حرف زدن نفس کم می آورد. معصومه 35 ساله و اهل رفسنجان است، با گذشت بیش از 10 سال هنوز خیال می کند سه فرزندش زنده هستند. معصومه همسر و فرزندانش را در زلزله بم از دست داده است. بعد از زلزله برای کار و زندگی راهی کرمان می شود و اعتیاد، تحفه غم و تنهایی برای او بوده است. زنان مهاجر در شیرآباد کم نیستند، زنانی که قصه های مشابه، آنها را از تبریز، اصفهان و کرمان به زاهدان کشانده است. کمتر کسی مانند معصومه راحت صحبت می کند، تا می فهمند خبرنگارم دور می شوند و حتی برخی پرخاش هم می کنند.
کریستال باارزش تر از فرزند
به دنبال مادر دو کودکی می گردم که در حیاط آسایشگاه، بازی می کردند. با کمک خانم پیرکمالیان مرضیه راضی به صحبت می شود. 28 ساله است و به جز ابوالفضل هشت ساله و امیرحسین پنج ساله، فرزند نوجوانی هم دارد که با مادربزرگش زندگی می کند. مرضیه چند سالی است که اعتیاد دارد و یک سالی است که شوهر معتادش به جرم دزدی به زندان افتاده است و وقتی طلبکاران اسباب زندگی شان را مصادره کردند او برای زندگی به اینجا پناه آورده است.
قیمت مصرف هر وعده کریستال در شیرآباد دو، سه هزار تومان بیشتر نیست و از حال و روز کودکان معلوم است که مادر کریستال را به آنها ترجیح داده است. زنان این مرکز همه از طبقه مرضیه نیستند اما اعتیاد و طرد شدن از خانواده آنها را زیر یک سقف جمع کرده است. معلمی که پس از 17 سال تدریس در مدارس شهر به اینجا آمده یا خانمی که در دانشگاه کتابدار بوده است یا دختری که پدر و مادرش استاد دانشگاه هستند و به هیچ وجه حاضر به صحبت کردن نیست. سکونت این زنان در اینجا خیلی بهت آور نیست وقتی که بدانیم، 53 درصد معتادان در ایران در سازمان های دولتی مشغول به کار هستند.
این خبری بود که معاون ستاد مبارزه با مواد مخدر در فروردین ماه اعلام کرد. بهانه برای روی آوردن به شیشه کم نیست. زنانی که به امید لاغری به شیشه متوسل می شوند و دانشجویانی که برای بیدار ماندن در شب های امتحان شیشه می کشند. فقط کافی است پایشان به شیرآباد باز شود تا زندگی هر کدام داستان تلخی برای روزنامه ها شود. یکی از اینها لیلا، دانشجوی شیرازی است. به قول خودش ساقی خوبی گیرش نیامده بوده. براهویی می گوید موارد مرگ دختران جوانی که برای تهیه مواد پایشان به شیرآباد باز شده است فراوان است. نمی دانم این دختران جایی در آمار دولتی دارند یا نه.
کودکی تاراج شده در بی انصافی زندگی
ابوالفضل و امیرحسین همچنان بیدارند. کنجکاو حضور ما هستند و فریادهای پیرزنی که آنها را دعوت به خواب می کند را نمی شنوند. شاید دردناک ترین فاجعه شیرآباد، همین کودکان باشند. کودکانی که گرفتار هشت پای اعتیاد و فحشای والدین شان شده اند. ابوالفضل آرزوهای زیادی دارد. محبت های خانم پیرکمالیان حالش را بهتر کرده است. حتی گاهی خانم پیرکمالیان را مادر صدا می زند.
آرزوی ابوالفضل رفتن به بهزیستی است. بهزیستی تمام رویای این کودک است. جایی که در تصورش می تواند درس بخواند، بازی کند، و وقتی بزرگ شد مامور (پلیس) شود. پیرکمالیان می گوید برای تحویل دادن امیرحسین و ابوالفضل به بهزیستی درخواست داده ایم اما تاکنون بهزیستی از پذیرش این دو کودک خودداری کرده است.پیرکمالیان می گوید: «اگر دولت به تشکل های غیردولتی کمک کند، ما می توانیم این مرکز را گسترش دهیم و به درمان معتادان و زنان آسیب دیده بپردازیم.»
تقاضایی ندارد جز اندکی توجه و دلگرمی از سوی مسوولان و کمک نیروی انتظامی در تامین امنیت اینجا. مشکل بزرگ این آسایشگاه مشکلات درمانی زنان است. متاسفانه مراکز درمانی برای درمان این زنان همکاری نمی کنند و بدون دریافت هزینه هایی که از عهده مدیریت اینجا خارج است تن به درمان زنان نمی دهند. براهویی می گوید: «بلوار آزادی محل بسیاری از نهادهای مهم است، استانداری، آموزش و پرورش، دادگستری، مسجد جامع و… اما انتهایش شیرآباد است. » گلایه اش از مسوولان است از استاندار گرفته تا نمایندگان مجلس و شورای شهر، همه از فاجعه شیرآباد مطلع هستند.
پایانی بر تکرار تراژدی حاشیه نشینی
از مرکز بیرون می آیم. کبری پیرزنی مازندرانی که سال هاست ساکن زاهدان است، بساطش را روبه روی در آسایشگاه پهن کرده و دراز کشیده. پیرکمالیان می گوید: «بیا داخل می خوام در را ببندم» کبری توجهی نمی کند، دراز کشیده و می زند زیر آوازی با لهجه شمالی.
چند متری از آسایشگاه دور می شویم و صدای آواز کبری تنها صدایی است که در کوچه شنیده می شود. در مسیر بازگشت، بلوار آزادی در آرامش است و زنان سیاه پوش با کوله بار آشغال هایی که از صبح جمع کرده اند راهی شمال شهر هستند. شهر خوابیده است اما زندگی در شیرآباد همچنان ادامه دارد.