مرز و مسئله ملی نگاهی به بلوچستان در ایران / ناصر بلیده ای

مقدمه

منطقه جغرافیایی که ایران در آن قرار دارد در چند دهه اخیر دچار تغییرات اساسی شده است. این منطقه در پروسه­ های سیاسی و دوره­ های تاریخی مختلف دچار تغییرهای مرزی و سیاسی شده است؛ تحولاتی که همچنان در تداوم هستند. در دهه ­های آینده روند دمکراسی­ خواهی که از سال گذشته با انقلاب تونس و مصر شروع شدند سبب عمیق­ترین تغییرات در منطقه بعد از ظهور اسلام در 1400 سال پیش خواهند ­شد. تحولات معاصر رو به جهانی مدرن و برای درهم شکستن حکومت­های پادشاهی، جمهوری­های موروثی و حکومت­ تئوکراتیک مذهبی همانند حکومت ایران و جانشینی آن‌ها با حاکمیت مردم دارد.

سیستم و جغرافیای سیاسی کنونی منطقه در بستر امپراتوری‌­های قاجار ایران، ترکیه عثمانی، روسیه شوروی و بریتانیا در هند در شرایطی شکل گرفت که کشورهای اروپایی در اوایل سده 19 قدرت تصمیم­گیرنده منطقه بودند و بعد با فروپاشی شوروی در دهه 90 قرن بیستم مرزها در شمال ایران نیز دچار تغییر شدند و کشورهای مستقلی پا به ظهور گذاشتند.

بیشتر دولت-ملت­ها در ویرانه­های این امپراتوری­ها، بر بنیاد ایده­های فاشیستی ملی‌گرایی همانا اولویت دادن به هویت ملی یکی از ملیت‌ها به شکل رسمیت دادن به مذهب، زبان، تاریخ و فرهنگ در جوامع چندملیتی شکل گرفتند. مشخصه اصلی آن‌ها ملی­گرایی فاشیستی در جهت انکار هویت­ها یا با سیاست ادغام آن‌ها در هویت دولتی است. برای پیشبرد این اهداف سیاست تبعیض، در عرصه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و تحقیر را نهادینه کردند تا مردم گروه‌های ملی را در یک روند ملت­سازی در هویت ملت غالب ادغام کنند. این عمل دولت حاکم و بخشی از نبوغ جامعه در اپوزیسیون را نیز شامل می‌شود که طرفدار وضعیت فعلی در ارتباط با مسئله ملی هستند، آن‌ها را در تقابل با خواست­های مردمی قرار داده است که در کشور جدید از حقوق کامل یک انسان برخوردار نیستند و خود را با هویت جدید و تاریخ­نگاری اتنوسِنتریک دولت بیگانه یافته‌اند.

در نتیجه دولت­ با بخشی از مردم کشور در تنش دائمی قرار گرفته است. دولت­ها نیز سعی کرده­اند با ارائه مزیت­هایی که با تبعیض­های اقتصادی و فرهنگی نهادینه کرده­اند، مردم را به دو دسته تقسیم کنند. در این سیاست بخشی را بهره­مند از امکانات دولت و جامعه قرار داده‌اند و بخش دیگر را در تنش دائم با خود خوانده­اند. مسئله را که حقوقی است امنیتی می‌کنند و خواست­های ملیت­های غیر حاکم را برای حقوق مشروع با ترفندهای همانند تجزیه­طلبی و تحریکات و دخالت­های خارجی انکار و سرکوب می‌کنند. این سیاست به دلیل هویت خود حقوق دموکراتیک ملت حاکم را نیز محدود کرده است. نتیجه آن یک رژیم استبدادی تمام عیار می‌شود که نه تنها درخواست‌های ملت­ها را سرکوب می‌کند بلکه برای ایجاد کامل امنیت ملی و در ذهن خود در مقابل دخالت­های خارجی حقوق تمامی مردم کشور را نقض و جوی پلیسی و ناامن برای اکثریت جامعه ایجاد می‌کنند.

در جهان مدرن کنونی که پیشرفت اقتصادی مدیون اندیشه آزاد و آزادی ­های فردی است، چنین رژیم استبدادی‌ای سبب عقب‌ماندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه می‌شود. این بدون دلیل نیست که کشورهای خاورمیانه آسیایی مرکزی و شمال آفریقا با همه منابع طبیعی و موقعیت جغرافیایی که دارند باز از رشد اقتصادی و اجتماعی مناسبی برخوردار نیستند و در زمینه­های رشد انسانی و دموکراتیک در بدترین شرایط جهانی قرار دارند.

شورش­های اجتماعی که روند دموکراتیک آغار می­کنند نظم جاری را زیر سئوال می‌برند. گروه‌های ملی و اجتماعی که در قدرت حضور نداشتند با سازماندهی خود خواهان تغییراتی می‌شوند که حقوق آنها را تامین کند.

در صورتی که حقوق ملیت‌های متفاوت که به دلیلی در یک واحد سیاسی- جغرافیای قرار گرفته­اند تامین نشود، مرزهای سیاسی نیز تغییر می‌کند، ملیت‌هایی که امکان دستیابی به حقوق خود را در یک کشور به دلایل متفاوت امکان­پذیر نمی‌بینند، به طرف استقلال حرکت می‌کنند. به گفته آقای ھوبزباوم در سال 5-1884 وقتی بعد از دموکراتیزاسیون کردن حق رای در کشور پادشاهی بریتانیا انتخابات مجلس انجام گرفت حزب ملی ایرلند اکثریت قاطع کرسی‌ها را به دست آورد، این امر راه را برای جدایی جمهوری ایرلند که ھمیشه خواهان جدايی از بریتانیا بود، هموار کرد. ولی کشور بریتانیا به حیات خود ادامه داد، زیرا بخش‌های دیگر انگلستان، ویلز، اسکاتلند و بخش شمالی ایرلند حاکمیت دولت مرکزی و ماندن در اتحادیه را ھمچنان قبول کردند.

جنگ جهانی اول که در نتیجه آن امپراتوری‌ها ضعیف‌تر شده بودند و در ضمن نیروهای لیبران و دموکراتیک نیرومند‌تر شده بودند نظم جهانی را زیر سئوال برد. بحرانی را که جنگ جهانی اول در سیاست بین‌المللی اروپا ایجاد کرد با دخالت ویلسون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا به نفع حق تعیین سرنوشت ملت­ها، برای برپایی کشور مستقل، حداقل در اروپا پایان یافت.

چھار اصل از اصول چھاردہ‌گانہ ویلسون، کہ در پیوند با حقوق ملل بودند توسط برندگان جنگ جھانی اول پذیرفتہ شدند. این چھار اصل از حق ھر ملت در ایجاد حکومت ملی حمایت می‌کردند. حق تعیین سرنوشت ملت‌ھا توسط رھبران جدید روسیہ کہ در انقلاب اکتبر قدرت دولتی را در دست گرفتہ بودند به عنوان یک اصل پذیرفتہ شدہ بود. این راہ را برای پذیرش این اصل در سطح بین‌المللی ھموار کرد. نمایندگی از ملت بہ عنوان یک شرط و مشروعیت حاکمیت دولتی شمردہ شد. مرزھای سیاسی دولتی بایستی طوری تغییر می‌کردند کہ بھتر بتوانند نمایندگی ملت خود را کنند. این زمینہ را برای اتحاد آزادانہ ملت‌ھای اسلاو برای برپایی کشور یوگسلاوی ھموار کرد.

بخشی از رومانی کہ جزو اتریش بود بہ رومانی بازگرداندہ شد. مجارستان استقلال یافت، ملت‌ھای چک و اسلواک کشور جدید چکسلواکی را تاسیس کردند. ھر سہ کشور بالتیک استقلال یافتند. مناطق ایتالیایی زبان دوبارہ بہ ایتالیا پیوستند.

مستعمرات آلمان و ترکیہ کہ بازندگان جنگ بودند از ترس این‌کہ بر خواستہ‌ھای ملی مردم مستعمرات انگلیس و فرانسہ تاثیر بگذارند، استقلال نیافتند. «جامعہ بین‌الملل” سرپرستی آن‌ھا را بہ انگلیس و فرانسہ داد.

آن‌چه در اروپا بعد از جنگ جهانی اول اتفاق افتاد و در مکان­های دیگر همانند آسیای و آفریقا تکرار شد. بعد از اولین انتخابات دموکراتیک در پاکستان “نیپ” که اتحادی از نیروهای ملی بلوچ، پشتون و بنگال بود بزرگترین حزب در سه ایالت بنگلادیش، بلوچستان و پشتون­ستان شد. در حالی که حزب مردم پاکستان و حزب مسلم لیگ که با بخبگان پنجابی حاکم و ارتش پاکستان نزدیک بودند در دو ایالت سند و پنجاب پیروز شدند با حمایت ارتش از پذیرش انتخابات و تشکیل دادن حکومت توسط ملی­گرایان بلوچ، پشتون و بنگالی که طرفدار ساختاری فدرال بر بر اساس ملت­های برابر و عدالت­ اجتماعی بودند سرباز زدند، سبب متلاشی شدن کشور با اعلام استقلال بنگلادیش شدند. بعد از یک جنگ داخلی کوتاه بنگلادیش به استقلال خود در سال 1970 دست یافت.

این روند حق تعیین سرنوشت در افریقا با استقلال اریتره از اتیوپی و جنوب سودان از شمال سودان تکرار شد. در آسیای شرقی بعد از سرنگونی حکومت استبدادی سوارتو با استقلال تیمور شرقی از اندونزی تکرار شد. اچه که در طی دیکتاتوری سوارتو برای استقلال کامل مبارزه می­کرد با دستیابی به خودمختاری گسترده در چهارچوب اندونزی ماند. کشورهای چندملیتی همچنین شرایطی همانند سوئیس، اسپانیا، هند، کانادا با قرارداد جدید که اغلب از طرف جامعه حاکم تدوین شده بود، تفاوت‌های ملی را در درون مرزهای خود به شکل کنفدرال، فدرال و خودمختاری گسترده، سازگار کردند.

خواست­های دمکراتیک در شرق اروپا و روسیه، با فروپاشی بلوک شرق نیز نه تنها نقشه سیاسی منطقه را تبدیل به چیز دیگری کرد بلکه نقشه جغرافیایی را نیز بر اساس خواست­های ملیت‌ها تغییر داد. همانطور که انتظار آن می‌رفت ملت‌هایی که حقوق ملی آن‌ها پایمال می­شد یا به شکل مسالمت‌آمیز، همانند جدایی چک و اسلواکی، موفق به تشکیل دولت ملی خود شدند یا در مواردی که دولت حاکم پذیرای حق تعیین سرنوشت آن‌ها به شکل مسالمت­آمیز نبود و در برابر خواست­های آن‌ها از نیروی نظامی به جای منطق سیاسی استفاده می­کرد با مقاومت مسلحانه توده­ای این خواست را بر حاکمان همانند مردم کوزوو بر دولت صربستان تحمیل کرد.

در خاورمیانه نیز روند دموکراتیک کنونی به نیازهای انسان­های همانند سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و ملی پاسخ در خور به شکل استقلال ملت‌هایی که خواهان آن هستند و یا سیستم‌های خودمختاری فدرال و کنفدرال در صورت توافق گروه‌های ملی خواهد داد.

با توجه به روند تحولات اخیر منطقی لازم است که نیروهای دموکراتیک طرح مشخصی برای حل مسائل ملی اجتماعی و فرهنگی داشته باشند تا از درگیری­های ناخواسته که ثمره­ای جز فایده­مند بودن برای نیروهای ارتجاعی منطقه ندارند بپرهیزند. در این مقاله در منظر تحولات تاریخی منطقه تاریخچه کوتاهی از تحولات در ارتباط با بلوچستان و شرایط کنونی آن در ایران و چگونی حل آن ارائه می‌شود.

مقده­ای کوتاه بر تاریخ بلوچستان

سرزمین کنونی بلوچستان که از کوه‌های سلیمان در قلب کشور پاکستان کنونی شروع می‌شود، تا حومه کلان شهر کراچی ادامه پیدا می‌کند و از آن جا تا بندرعباس ادامه می­یابد. در شمال در کناره­ رودخانه هیرمند امتداد دارد و یک واحد جغرافیایی مشخص را ایجاد کرده است که مردم بلوچ آن را سرزمین خود به حساب می­­آورند. در این سرزمین حکومت­های شاهزادگی زیادی به وجود آمده که گاه استقلال کامل داشتند و یا به شکلی نیمه مستقل به امپرازتوری‌هایی که سرزمین آن‌ها به بلوچستان گسترش پیدا کرده است وابسته بوده ­اند.

اگرچه امپراتوری­هایی که در تاریخ منطقه ایجاد شدند یا توسط بلوچ‌ها تاسیس شدند یا بلوچ­ها بخشی از لشکریان آن بودند. اما ناسیونالیسم بلوچ تصویر و ماهیت خود را از این امپراتوری­ها نگرفته، بلکه از سه دوره تاریخی مشخص شکل داده است: اولین دوره اتحادیه بیش از 40 طوایف بلوچ با مرکزیت دو قبیله رند و لاشار در قرن 12 بوده که بعد منبع الهام شعرای بلوچ شد که فولکلور بلوچی را ساختند و سرودند. دومین دوره حکومت ذکری­های بلوچ بود که در سده 17 در مکران ایجاد شد. بیشترین اشعار بلوچی که هویت ملی بلوچ را شکل دادند در این دوره ساخته شدند. حکومت ذکری توانست یک کنفدراسیون طایفه­ای و حغرافیای ایجاد کند، هویت بلوچی و سرزمین بلوچستان را در تصور بلوچ و مردم همسایه نهادینه کنند. قاضی نور محمد قاضی حکومت بلوچستان در عهد نصیرخان نوری این امر را تایید می‌کند که بلوچ از بخت سعید بلوچ از بلیده شد مشهور در جهان. سعید بلوچ بنیادگذار حکومت ذکری‌ها در بلوچستان بود همچنین سند تاریخی نوشته شده توسط آقای ملک سلیمان، تاریخ­نگار سندی در سال 1277 هجری در حیدرآباد این را نشان می‌دهد:

«ملک خراسان است و تخت گاهش اصفهان و قبل از این دو دانگ در ضبط ایران بود یک ملک در تصرف مهدویان که از قوم بلوچان بودند و تخت گاه بلوچان مزکور بلیده کیچ است و ملکش مکران و شاه آنجا سلطان فتح خان بن سلطان میرمندو، بن سلطان کمال شاه دانشمند که بذات حضرت میران ایمان آورده و تصدیق کرده است. میرعبدالله جنگی مصدق و صادق بود اولادش در نویرا میمانند که متصل بلیده است.»[i]

سومین مرکز که توانست حکومت منسجم با مرکزیت پادشاهی و لشکر منظم ایجاد کند حکومت کلات بود که در پادشاهی نصیرخان نوری (1747_1817) به اوج خود رسید. او تمامی سرزمین بلوچستان از بندرعباس تا کراچی را در زیر حاکمیت خود آورد.

بعد از رسیدن بریتانیا به بلوچستان و کشته شدن شاه مهراب‌خان، شاه بلوچستان در 13 نوامبر 1839 سرنوشت بلوچستان به‌کلی عوض و تصمیم‌گیری در مورد مردم بلوچ و سرزمین بلوچستان به بریتانیا منتقل شد که مهم­ترین تصمیم‌گیرنده در منطقه بود.

ضعف حاکمیت کلات که به شکلی نیمه مستقل به حکومت بریتانیا وابسته بود سبب شد دولت‌های افغانستان و دولت قاجار در ایران از فرصت استفاده کنند و در مناطقی که دیگر تحت کنترل کلات نبودند ادعای مرزی کنند.

سیاست بریتانیا سبب شد بلوچستان تجزیه شود. بخش شمال آن بخشی از افغانستان شد و بخش غربی تحت سلطه حکومت قاجار در آمد. بخش شرقی بلوچستان که نیمه مستقل در حاکمیت بریتانیا بود در پانزده اگوست 1947 استقلال خود را از بریتانیا اعلام کرد.

بریتانیا که از استقلال بلوچستان به دلیل ترس از نفوذ احتمالی شوروی و دسترسی آن به آب‌های گرم راضی نبود. از ادعای کشور تازه تاسیس پاکستان که بخشی از ارتش سابق بریتانیا در هند را به ارث برده بود، حمایت و پشتیبانی کرد.

مجلس بلوچستان که اکثریت آن با حزب ملی بلوچستان بود، با اکثریت مطلق الحاق به پاکستان را رد کرد. با این حال شاه بلوچستان تحت فشار پاکستان مجبور به امضای قراداد و الحاق بلوچستان شرقی در 28 مارس 1948 به پاکستان شد. این الحاق توسط مردم بلوچستان پذیرفته نشد، از آن زمان تاکنون جنبشی آزادیبخش برای دستیابی به حقوق بیشتر در پاکستان یا استقلال کامل در جریان است که در سال‌های اخیر رادیکال‌تر و توده­ای‌تر شده است.

بلوچستان ایران: جمعیت تاریخچه کوتاه

بلوچستان در جنوب شرقی ایران واقع شده و هم‌مرز پاکستان و افغانستان است؛ کشورهایی که بخش عمده‌ای از جمعیت آن‌ها نیز بلوچ هستند. این استان ایران دارای موقعیتی استراتژیک در جنوب شرقی خاورمیانه است و کشورهای آسیای مرکزی را با شبه‌قاره و اقیانوس هند پیوند می‌دهد. این استان همچنین در شمال خلیج فارس و دریای عمان در فاصله میان تنگه هرمز و گواتر قرار دارد (گواتر دهکده کوچکی است که میان ایران و پاکستان تقسیم شده است). برخی آمارها، جمعیت مردم بلوچ را بیشتر از چهار میلیون در ایران تخمین زده‌اند.[ii]

بعد از اشغال بلوچستان توسط بریتانیا، در سال 1839 حکومت قاجار در سال 1849 یک لشکر برای تصرف بلوچستان غربی که با ضعف حکومت کلات خود را نیمه مستقل کرده بودند فرستاد. «ایران توانست در سال 1870 با کمک بریتانیا بلوچستان را تقسیم بکند. طبق پیکولین یک کارشناس روس که بلوچستان غربی را مطالعه کرده است، طوایف بلوچ برعلیه این تجزیه غیر طبیعی و اشغال توسط ایران قیام کردند.»[iii] قیام در مناطق مختلف بلوچستان اتفاق افتاد که سرکوب­های شدیدی از طرف حکومت قاجار در پی داشت. کشتار دست­جمعی در منطقه مکران بخصوص در بمپور و منطقه سیستان انجام گرفت، طوری که در سیستان کسی از بلوچ‌ها نماند که روی زمین‌ها کار کند. حکومت قاجار با همکاری امیرعلم­خان سوم تعداد زیادی مهاجر از منطقه قائن به نصرت­آباد (زابل) آورد که باعث نارضایتی مردم سیستان شد. این اولین اقدام برای فارسی‌سازی این منطقه بود که بخشی از آن واگذاری زمین به مهاجران بود.[iv] برای حفظ آرامش منطقه و با توجه به ضعیف شدن طوایف بلوچ علم برای دلجویی از آن‌ها رابطه خویشاوندی با سران بلوچ ایجاد کرد.

کشتار دست­جمعی مردم بلوچ توسط حکومت ایران سبب شد که اکثر سران طوایف بلوچ در سیستان در ضعف حکومت بلوچستان به حکومت افغانستان پناه ببرند. از آن به بعد دو سوم خاک سیستان جزو افغانستان شد و امروز بخشی از بلوچستان افغانستان است که شامل ایالت نیمروز، بخش­هایی از ایالت فرح، هلمند و قندهار است.

برای دستیابی دوباره به سیستان حکومت بلوچستان در سال 1914 یک لشکر فرستاد که در دزداپ زاهدان کنونی استقرار یافتند و مورد حمایت طوایف سرحد ار قبیل ریگی و اسماعیل­زهی قرار گرفت. حکومت بلوچستان با توجه به حمایت انگلیس از حاکمیت قاجار بر این بخش از سیستان نتوانست نیروهای خود را در آن منطقه که در میان بلوچستان بریتانیا و سیستان در حاکمیت حکومت قاجار نگهدارد مجبور به عقب‌نشینی شد.

خداداد خان (93-1857) شاه بلوچستان بعد از تثبیت قدرت خود در در بخش­های گسترده­ی از بلوچستان درصدد گسترش قدرت خود در بقیه بلوچستان برآمد و بخصوص علاقه­مند بود که در اوایل به منطقه قصرقند و گِهه (نیکشهر) برود که انگلیسی به این بهانه که رفتن او به این مناطق مورد اعتراض ایران قرار میگیرد. که در آن زمان در بمپور لشکر آن مستقر شده بودند جلوگیری کرد[v].

با جلوگیری از گسترش حاکمیت کلات بر بلوچستان غربی، انگلیس زمینه­های حمله و پیشروی حکومت قاجار در بلوچستان را فراهم نمود. در اواسط سال 1869 میلادی سرهنگ ابراهیم خان از طرف حکومت قاجار به پیشروی از بمپور به طرف سرباز و قصرقند ادامه داد و همچنین تا منطقه کیچ و بلیده را اشغال کرد. خان کلات خدادادخان لشکری به فرماندهی داروغه عطا محمد به مکران فرستاد. که توانستند جلوی پیشروی لشکریان ایران را بگیرند و آنها را به عقب­نشینی وادار بکنند. در این زمان انگلیسی هئیتی که بیشتر هدف او جلوگیری از پیشروی لشکریان بلوچستان و بیرون راندن لشکریان قاجار از مکران بود از بمبی به مکران فرستاد. نماینده_های انگلیس ژنرال گلد اسمیت و کاپیتان هریسون یک کنفرانس بین نمایندگان بلوچستان و نمایندگان حکومت ایران در بمپور برگزار گردند. در این نشست از طرف ایران میرزا معصوم­خان ریاست هیت را به عهده داشت سرهنگ ابراهیم خان نیز در این هئیت بود. سرپرستی هئیت بلوچستان با داروغه عطا محمد بود که یکی از همراهان او سردار فقیر محمد بیزنجو بود. هئیت ایرانی برای دست برداشتن از مناطق اشغال شده در کیچ سرباز می زد و هئیت بلوچستان خواهان دستیابی به تمامی مناطق بلوچستان بود که در آن زمان در دست ایران بود. کنفرانس بمپور بی نتیجه ماند. بعدا ژنرال گلد اسمیت برای جلوگیری از پیشروی لشکر بلوچستان که مورد حمایت مردم بود و می توانست لشکریان قاجار را عقب براند، میرزا معصوم­خان را راضی کرد که از منطقه کیچ دست­بردار تا از ادامه پیشروی لشکریان بلوچستان جلوگیری بکند. هئیت ایرانی و بلوچستانی قراداد را در گوادار امضا کردند[vi].

حملات لشکریان قاجار به سرکردگی حبیب­الله خان امیر توپخانه و بعدا به سرپرستی ابراهیم آنچنان شدید و کشنده بود که همه ثروت مردم بلوچستان را به غارت برد و کشتاری وسیعی در بلوچستان انجام داد.

آقای رضا دانشور این دوران در بلوچستان را چینین ترسیم نموده است: ” تاریخ دوران قاجار غمنامهٔ بلوچ است . قاجاره متحد صادق دشمنان بی امان بلوچها، خشکسالی بخل زمینند، عصر قاجارها متحد آخرین ضربه است و دیگر آنچه که می ماند، همچون لاشه­ای است که دراز به درازد زیر آفتاب افتاده و خردک تکانی اگر دارد، می پنداری که آخرین تکانها ی تنی مختصر است که می کوشد تا بدینسان خود را از مرگ برهاند. اول پای او بود که هنگام لنگیدن در راه دوری از اینجا افتاد”[vii].

از آن زمان تا بر سرکار آمدن حکومت رضاشاه قیام­ها در بلوچستان علیه حکومت قاجار صورت گرفت که بخش­هایی از بلوچستان به استقلال دست یافتند که با حمله رضاشاه همه بلوچستان غربی به ایران ضمیمه شد. حمله رضاشا به بلوچستان در همکاری و هماهنگی با حکومت بریتانیا بود. لشکریان بلوچ همزمان درگیر با قوای بریتانیا نیروهای مهاجم رضاشاه پهلوی بودند.

سلطنت سلسله پهلوی مبتنی بر شکل‌گیری ساختار یک حکومت مرکزی با هویت ملی بر اساس خصلت‌های ملی ایران بود که در آن زبان فارسی، نژاد آریایی، تاریخ­نگاری مبتنی بر تاریخ باستان و مذهب شیعه تقدم داشتند. رژیم پهلوی به یک سیستم سیاسی و قانونی جان داد که با دنبال کردن خط مشی جذب و حل ملیت‌های دیگر در هویت ملی دولتی، به رژیم بعدی اجازه و امکان تبعیض میان ملیت مختلف را داد.

رژیم دین‌سالاری که جایگزین رژیم شاه شد، با تأکید بر مذهب تشیع به عنوان هویت اصلی دولت، مردم بلوچ را بیرون از انقلاب و بیگانه با اهداف خود تلقی کرد. اکثریت مردم بلوچ اهل تسنن هستند که در عین حال هیچ اعتمادی به حاکمیت کنونی و تأکید آن بر مذهب شیعه ندارند. رویکرد اقتصادی ناعادلانه رژیم در قبال مردم بلوچ به این حس عدم اعتماد میان ملت بلوچ و جمهوری اسلامی شدت بخشیده است.

تاریخ­نگاری ایران بر اساس تاریخ باستان و تصویر کردن آن به عنوان امپراتوری پارس بر اساس تاریخ­نگاری اروپا، دیگر ملیت ها همانند کرد، عرب، ترک، ترکمن و بلوچ را بیگانه نشان می‌داد. این تصور نه تنها در قانون اساس رسمی شده بود بلکه در بین فعالان فرهنگی، سیاسی، و حقوق بشری که هویت جدید را پذیرفته بودند نیز رسمیت یافته است. آقای کسروی جایگاہ مردم بلوچ در ھویت ایران را به‌طور مشخص‌تری در رابطہ با قیام مردم جنوب و جنوب شرقی به رھبری محمدخان بلوچ در کتاب «تاریخ پانصد سالہ خوزستان» چنین ترسیم می‌کند: «در چنین زمانی شورش ایرانیان بر او زشت‌ترین کاری بودـ بہ ویژہ کہ این شورش بہ ھمدستی یک بلوچ بیگانہ بدسرشتی برخاستہ بودـ اگرچہ خطای نخست از نادر بود کہ فریب چاپلوسی یک بلوچ ناشناس نا آزمودہ‌ای را خوردہ و او را بر ایرانیان فرمانروا ساخت.»[viii]
هویت ملی بلوچ

بلوچستان در بیشتر تاریخ خود به شکل حکومت شاهزاده­نشنین­های مستقل یا نیمه مستقل وجود داشته است. در دوره­های که دولتی متقدر در همسایگی آن ایجاد شده سعی در تصرف بلوچستان داشته است که بیشتر مواقع فقط توانسته بخشی از بلوچستان را ضمیمه خاک خود کند، یا به شکل نیمه مستقل بر بخشی از آن کنترل داشته باشد. بخش­های دیگر بلوچستان توانسته‌اند استقلال خود را حفظ کنند. در طی این دوران مردم بلوچ هویتی ملی بر اساس فرهنگی بلوچی بر مبنای سرزمین بلوچستان، تاریخ مشترک و زبان بلوچی برای خود پرورش داده­اند. این روند تاریخی سبب شده تصویر مردم بلوچ از هویت بلوچ با آن‌چه هم‌اکنون تصویر متعارف ایران، بر بنیاد هویت ملی دولت است، متفاوت باشد.

ادبیات فولکلور بلوچی که بزرگ‌ترین نقش را در آفرینش هویت ملی بلوچی داشته است و دارد، روش زندگی بلوچی، فرهنگ و رفتار بلوچی است که بیان و به تصویر کشیده می‌شود که آن را از مردم همسایه متفاوت می‌کند. این شعرها و فولکلورها شناسامه هویتی مردم بلوچ شده­اند.

جنگ­ها و مبارزات آزادی‌بخش در سده­های اخیر با امپراتوری‌های پرتقال، صفوی، قاجار و بریتانیا نیز در شکل دادن به هویت بلوچی در مقابل تهاجم‌های امپراطوری نقش اساسی داشته است. مردم بلوچ همچنان در مقابل سیاست­های هژمونی­طلبی حکومت­های ایران و پاکستان برای دستیابی به حاکمیت ملی و حفظ هویت ملی خود مقاومت و مبارزه می‌کنند. لازم به یادآوری است که دولت­های صفوی و پرتقال برای مقابله با جنبش ملی بلوچستان و سرکوب آن قراداد امضا کرده بودند.[ix] بعد امپراطوری‌های قاجار و بریتانیا با هم همکاری نزدیک داشتند، همچنین دولت­های پاکستان و ایران هر دو در سرکوب مردم بلوچستان قرارداد دارند و با هم همکاری می‌کنند.

دستیابی مردم بلوچستان در پاکستان به خودمختاری گسترده در سال 1972 محمدرضاشاه را عصبانی کرد. بعد از نه ماہ حکومت ایالتی بلوچستان با فشارھای دولت شاه توسط بوتو منحل شد. بہ گفتہ آقای سلیگ ھریسون، انحلال حکومت بلوچستان در سال 1973 توسط بوتو و استفادہ از نیروھای ھوایی و زمینی برای سرکوب مقاومت مردم بلوچ بیشتر بہ دلیل فشارھای شاہ بود. بوتو در سال 1973 در یک مصاحبہ بہ من گفت کہ شاہ خیلی مصر بود و حتی تھدید می‌نمود. او بہ ما قول ھرگونہ کمک نظامی و اقتصادی می‌داد. او احساس می‌کرد کہ اجازہ دادن بہ بلوچ‌ھا برای داشتن حکومت ایالتی نہ تنھا در جای خودش برای پاکستان خطرناک است بلکہ بہ بلوچ‌ھای بلوچستان غربی نیز ایدہ‌ھای خطرناکی می‌دھد.[x]
تبعیض اجتماعی و اقتصادی

محمود خلعتبری که در گذشته به عنوان رئیس کل «سازمان معاهده مرکزی» (سنتو) انجام وظیفه کرده، در گفت‌وگویی با سلیگ.اس.هریسون نکته‌ای افشاگرانه را یادآوری می‌کند: «تصور ما در سنتو همیشه این بود که بلوچ‌ها در فرصتی سعی خواهند کرد با کمک شوروی دولت مستقل خود را ایجاد کنند. بنابراین تلاش ما این بود که تا حد ممکن آن‌ها را از نظر سیاسی ضعیف، عقب‌مانده و نامتحد نگهداریم.»[xi]

این سیاست به شکل موثری اجرا شد، به‌طوری که بلوچستان در آخرین سال‌های حکومت شاه به فقیرترین استان ایران تبدیل شد. در آن هنگام، «درآمد سرانه‌ مردم بلوچ 975 دلار بود، یعنی کمتر از نصف میانگین درآمد سرانه ملی در مناطق روستایی که 2200 دلار بود، و کمتر از یک پنجم درآمد سرانه‌ی ملی».(3) بلوچستان هنوز هم فقیرترین استان ایران محسوب می‌شود. مردم بلوچ با تبعیض قابل توجهی در بازار کار روبه‌رو هستند و از عرصه سیاسی نیز حذف شده‌اند. به عنوان مثال، طی حکومت شاه تنها دو بلوچ در هیئت اجرایی استانداری در زاهدان، آن هم در پایین‌ترین رتبه‌ها، به خدمت مشغول بودند. بقیه همه غیر محلی بودند. این شرایط تحت رژِیم دین‌سالار کنونی نیز هیچگونه تغییری نکرده است. وقتی خاتمی طی یکی از سفرهای خود به بلوچستان با مقامات استانی ملاقات کرد، در میان این مقامات تنها یک تن غیر بلوچ بود: نماینده زاهدان در مجلس شورای اسلامی.

دولت ایران نبودن افراد بلوچ در پست‌های مهم دولتی را به عدم داشتن مهارت و توانایی آن‌ها نسبت می‌دهد. واقعیت این است که قانون اساسی ایران که هویت ایرانی را بر اساس مذهب شیعه و زبان فارسی تعریف می‌کند، مانع اصلی است. حق تقدمی که قانون اساسی کشور برای هویت ایرانی قائل می‌شود به طور سیستماتیک و مؤثر به عنوان مانعی علیه دانشجویان بلوچ به کار گرفته می‌شود تا از ورود آن‌ها به بازار کار جلوگیری کند. به دلیل تبعیضی که در سطوح مختلف متوجه مردم بلوچ است، آن‌ها احساس می‌کنند در یک سیستم آپارتاید زندگی می‌کنند که به آن‌ها به عنوان شهروند درجه سوم می‌نگرد.

دیده­بان حقوق بشر نیز گزارش کرده است که بلوچ­ها «فقیرترین و عقب­افتاده­ترین جامعه در ایران هستند.»[xii] کمیته سازمان ملل برای پایان تبعیض‌های نژادی[xiii] همچنین ابراز داشت که اجرایی گزینش که از متقاضیان کار می‌طلبد که به مذهب دولتی تعلق داشته باشند، شاید امکان کاریابی و فعالیت سیاسی برای مرم متعلق به عرب، آذری، بلوچ، یهودی، ارمنی و کردها را محدود کند.

تبعیض زبانی

استفاده از زبان بلوچی در محیط اجتماعی و رسمی ممنوع است و کودکان بلوچ از حق استفاده از زبان مادری خود به عنوان ابزار آموزش در مدارس محروم هستند.

دیده­بان حقوق بشر در گزارشی به این امر می‌پردازد که «سرکوب زبان و فرهنگ بلوچی به دلیل ترس از جنبش بلوچستان بزرگ که تمامیت ارضی کشور را تهدید می‌کند، به قبل از روی کار آمدن حکومت اسلامی برمی­گردد. جکومت محمدرضا شاه استفاده از زبان بلوچی را ممنوع کرده بود و پوشیدن لباس ملی بلوچی را نیز ممنوع کرده بود. انتشار کتاب، مجله و روزنامه به زبان بلوچی یک جرم جنایی محسوب می‌شد.» سازمان دیده‌بان حقوق بشر تاکید می­کند که «جمهوری اسلام ایران هیچگونه اقدامی برای رفع این روند انجام نداده است.»[xiv]
کنترل ترکیب جمعیت و سیاست جذب

دولت‌های ایران همواره درصدد کنترل ترکیب جمعیت بوده‌اند تا مردم بلوچ را در سرزمین خود به یک اقلیت تقلیل دهند.

سازمان دیده­بان حقوق بشر نوشته است: «مناطق بلوچ‌نشین بشکل سیستماتیکی، توسط دولت متعدد طوری تقسیم شده است که یک تناسب نادرست جمعیتی برعلیه بلوچ­ها ایجاد بشود، مناطق مدیریتی و سیاسی طوری تنظیم شدند که از استان با اکثریت بلوچ جلوگیری بشود، تا مانع انتخاب نمایندگان محلی بشود. مهاجرت غیر بلوچ­ها در طی حکومت پهلوی به این مناطق تا به این حد تشویق می­شد که تقریبا چهل درصد مردم زاهدان مهاجران غیر بلوچ بودند.»[xv]

در این گزارش در ادامه نوشته شده است «از اواسط 1990 یک برنامه سیستماتیک توسط مقامات در حال اجرا است که تناسب جمعیت در شهرهای همانند زاهدان، ایرانشهر، چابهار و خاش را تغییر بدهد.[xvi]

افزون بر این، دولت‌های ایران، در کنار دیگر سیاست‌های سرکوبگرانه خود، به جابه‌جایی مردم فقیر در بلوچستان و تخریب خانه‌های آن‌ها پرداخته‌اند. این سیاست در پی اختصاص بهترین زمین‌ها به کارکنان غیر بلوچ، به‌ویژه نیروهای امنیتی بوده که به استان اعزام شده‌اند. سیاست دولت بر مبنای تسهیل فرایند ایجاد کسب و کار و خرید ارزان زمین برای افراد شیعه و غیر بلوچ است.

در سال 2005 میلادی منازل و املاک بسیاری از بلوچ‌ها در حومه شهر بندری چابهار به وسیله نیروهای امنیتی تخلیه شدند. این در صورتی است که هیچ جایی برای سکونت به آن‌ها داده نشد.

بلوچ‌ها در بسیاری از بخش‌های غربی بلوچستان به سرعت هویت خود را از دست می‌دهند. مناطقی مانند بندرعباس، برخی شهرستان­های کرمان و سیستان که در گذشته بلوچ‌نشین بوده‌اند، بیشتر از مناطق دیگر تحت تأثیر سیاست‌های جمعیتی جذب و تلفیق دولت ایران قرار گرفته‌اند. بلوچ‌ها اکنون در همه این مناطق، ازجمله زاهدان، تبدیل به یک اقلیت شده‌اند.

علی‌رغم این‌که رژیم ایران یکی از امضاکنندگان کنوانسیون بین‌المللی برای از میان بردن تبعیض نژادی است، شواهد کافی حاکی از این است که مقامات دولتی ایران سیاست سلب اجباری املاک را عملی کرده‌اند و در عمل جهت انتقال اجباری مردم بومی به مناطق دیگر، همراه با انتقال فارس‌زبانان به املاک سلب شده است. این کار با کمک نظامی نیروهای امنیتی رژیم امکان‌پذیر شده است.

قاچاق مواد مخدر و اعتیاد

بسیار پیشتر از آن که بلوچستان ضمیمه ایران شود، انگلیس اعتیاد به تریاک را در این منطقه رواج داده بود. با این وجود و در مقایسه با دیگر نقاط ایران، استفاده از تریاک محدود به تعدادی از رهبران قبایل می‌شد که بیشتر آن‌ها در بخش سیستان استان بلوچستان اسکان داشتند. مغرورالدین مهدوی در ارزیابی خود از شرایط تحصیلی در مناطق بلوچستان، هرمزگان و کرمان در اوایل دهه 1960 خاطرنشان می‌کند که، مواد مخدر، در مقایسه با دیگر نقاط ایران، در بلوچستان کمتر مصرف می‌شد و به نسبت ناشناخته بود.[xvii] هنگامی که رژیم پهلوی با انقلاب اسلامی سقوط کرد، مواد مخدر به معضل رو به رشدی در بلوچستان تبدیل شد و هروئین رواج یافت.

انقلاب اسلامی و حاکمان جدید که به تازگی به قدرت رسیده‌اند و می‌خواهند ثروتمند شوند، به قاچاق مواد مخدر در بلوچستان به عنوان راهی سهل و سریع برای اندوختن ثروت نگاه می‌کتند.

موقعیت جغرافیایی بلوچستان در همسایگی افغانستان که مرکز کشت تریاک است و پاکستان که هرویین تولید می‌کند، موقعیت ایده‌آلی را برای مقامات رژیم که هیچکدام بلوچ یا بومی نبودند به وجود آورد.

حاکمان جدید تهران چشم خود را بر فعالیت‌های قاچاقچیان بزرگ که یا مقامات رسمی یا همدستان آن‌ها بودند، بستند و در عوض بر مبارزه با فروشندگان خرده‌پا تمرکز کردند. آن‌ها به عمد به نام مبارزه با مواد مخدر به سرکوب جنبش ملی مردم بلوچ پرداختند. سازمان عفو بین‌الملل در سال 1991 طی گزارشی خاطرنشان کرد که «به نظر می‌رسد سرکوب جنبش ملی بلوچ به شکلی مستمر با فعالیت علیه قاچاق مواد مخدر مخدوش شده باشد. این امر تمایز میان زندانیانی را که به خاطر فعالیت سیاسی دستگیر شده و آن‌هایی را که به علت قاچاق مواد مخدر به زندان افتاده‌اند مبهم ساخته است.»[xviii]رژیم مبارزه خود با قاچاق مواد مخدر را عمداً با عملیاتش علیه مخالفان بلوچ، نیروهای سیاسی و مقاومت مسلحانه مخدوش می‌کند. رژیم ایران با بهره‌گیری از این ترفند، با متهم ساختن فعالان سیاسی بلوچ به قاچاق مواد مخدر، بدون هیچ محاکمه‌ای آن‌ها را به دار می‌آویزد یا به جوخه آتش می‌سپارد.

بنیادگرایی اسلامی و نفوذ کشورهای همسایه

از وجهی تاریخی، مردم بلوچ هرگز نه برای مذهب زرتشتی و نه اسلام در زندگی سیاسی خود تقدمی قائل شده‌اند. آن‌ها در عوض ارزش‌های فرهنگی و سنتی چندصدساله کهن را سرلوحه رفتار ملی خود قرار می‌دهند. نوعی ذهنیت لیبرال و طرفدار تسامح طی قرن‌ها میان مردم بلوچ تکامل یافته است. در اوایل قرن هجدهم، انگلیس‌ها که وارد منطقه شده بودند از مردم می‌پرسیدند چگونه به حل و فصل اختلاف‌های مدنی خود می‌پردازند. برخلاف کشورهای همسایه که از قانون شریعت پیروی می‌کردند، بلوچ‌ها در پاسخ «رواج» [xix] (قانون رایج بلوچ) را به عنوان معیار حل و فصل اختلافات خود معرفی می‌کردند.

ای اولیور، یک افسر بریتانیایی در منطقه، در کتاب خود می‌گوید، مردم بلوچ «چندان به خدا اعتقاد ندارند و خباثت نیز جایگاهی در طبیعت آنها ندارد.»[xx] به هر تقدیر، سنت سکولار بلوچ به دلیل تحولاتی که در جوامع همسایه، یعنی در میان پنجابی‌ها، پشتوها و ایرانی‌ها رخ داده در معرض خطر قرار گرفته است. بلوچستان میان سه کشور پاکستان، افغانستان و ایران تقسیم شده است.

رژیم ایران رهبران مذهبی اعتدال­گرا را که از حمایت مردمی و اعتبار قومی برخوردارند حذف می‌کند. دوتن از برجسته‌ترین این رهبران عبدالملک ملازاده و مولوی احمدسید بودند. ملازاده در مارس 1996، هنگامی که در کراچی پاکستان در تبعید به سر می‌برد، ترور شد. جسد مولوی احمد سید نیز که توسط عوامل رژیم ربوده و شکنجه شده بود، در فوریه 1994 در اطراف بندرعباس یافته شد.

مولوی عبدالحمید، رهبر مذهبی مردم بلوچ تحت فشار مداوم است. همکاران و خویشاوندان او را به دلایل مختلف دستگیر و زندانی می‌کنند و در انجام فعالیت­های مذهبی با محدودیت­های بی‌شماری مواجه است. در این فرایند به بسیاری از گروه‌های افراطی که زیر پوشش «تبلیغ جماعت» فعالیت می‌کنند اجازه تبلیغ و گسترش یک تعبیر بنیادگرایانه از اسلام داده شده است.

رژیم دین‌سالار ایران به طور غیر مستقیم از نیروهای مذهبی افراطی حمایت می‌کند و با کنترل این نیروها از اعتدال و اتحاد آنها با نیروهای میانه‌رو و لیبرال و دمکراتیک ایران ممانعت می‌کند. این روند از توسعه دمکراتیک در بلوچستان جلوگیری می‌کند و نیروهای دموکراتیک در کل کشور را تضعیف می‌کند.

خشونت فیزیکی علیه مردم بلوچ

بسیاری از پادگان‌های ایران به‌طور دائمی در مناطق بلوچ‌نشین مستقر شده‌اند. به همین دلیل، این مناطق ظاهری جنگ‌زده به خود گرفته‌اند. حکومت پهلوی طی پنجاه سال سلطنت، بی‌هیچ ابایی اغلب از نیروهای نظامی برای تحکیم سیطره خود بر مناطق بلوچ‌نشین استفاده کرد. با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در سال 1979 نظامی‌گری شدت یافت. در کنار شمار زیادی از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی، «مرصاد» که یک گروه شبه‌نظامی است و زیر نظر مستقیم خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی اداره می‌شود، در مناطق بلوچ‌نشین بسیار فعال است. آن‌چه این گروه را از دیگر گروه‌ها متمایز می‌کند، مجوز آن برای قتل و کشتار است. مسئول مرصاد در بلوچستان در یک مصاحبه با روزنامه اطلاعات گفت: «به ما دستور داده نشده که کسانی را که اسلحه دارند دستگیر بکنیم و تحویل بدهیم بلکه دستور داده شده است که هر کجا که آنها را دستگیر کردیم درجا اعدام بکنیم.»[xxi]

آن‌ها قربانیان خود را بی‌هیچ ضابطه و قانونی انتخاب می‌کنند و همین در میان مردم بلوچستان حس وحشت و ناامنی خلق کرده است. این فرایند باعث تیراندازی و ضرب و شتم فراوان در بلوچستان شده است.

حکم اعدام کماکان در قبال موارد سیاسی اجرا می‌شود که در این صورت بیشتر به محکومین به طور عمومی برچسب محارب با خدا زده می‌شود. در ماه آگوست 2007 میلادی سازمان عفو بین‌الملل از شمار بسیار نامتناسب اعدامی‌های بلوچ (50 نفر بلوچ اعدامی از کل شمار 166 نفر) در سال 2007 گزارش داد.

در ماه مه 2007 میلادی شش نفر از اعضای یک انجمن فرهنگی بلوچ دستگیر شدند. پس از محاکمه در پشت درهای بسته در ماه آگوست 2008 میلادی مدیر این انجمنِ فرهنگی آقای یعقوب مهرنهاد و یکی دیگر از فعالان آن عبدالناصر طاهر صدر اعدام شدند.

در پی تظاهرات بعد از انتخابات سال 2009 بیم آن می­رفت که شمار زیادی اعدام شوند. رژیم که در آن هنگام از واکنش‌های داخلی و بین‌المللی علیه دستگیری‌ها و اعدام‌ها در تهران دچار و واهمه شده بود برخلاف رژیم می‌دانست با اعدام بلوچ‌ها تحت هیچ شرایطی به انتقاد نیروهای مخالف ایران و بین­المللی دچار نمی‌شود. زیرا اعدام بلوچ‌ها از انعکاس داخلی و بین‌المللی آنچنانی برخوردار نیست، به اعدام دستگیرشدگان در تهران اقدام نکرد. به جای آن برای ایجاد رعب و وحشت در بین تظاهرات‌کنندگان تهرانی 19 نفر از زندانیان بلوچ را در شهر زاهدان در مدت بسیار کوتاهی پس از اجرای محاکمه نمایشی در پشت درهای بسته و بدون دادن هرگونه حق قضایی به اعدام محکوم کرد. جرم این محکومین به اعدام محارب با خدا عنوان شده بود.

بر اساس گزارش‌های سازمان عفو بین‌الملل، «حتی قبل از تظاهرات و تا تابستان گذشته، دولت احمدی‌نژاد مدام از حکم اعدام بعنوان زهرچشم گرفتن و ایجاد رعب و وحشت در بین اقلیت‌های ملّی استفاده می‌کرده است».[xxii] بروز حملات انتحاری به ویژه در مناطق عرب‌نشینِ خوزستان و بلوچ‌نشینِ بلوچستان، در طی چندسال اخیر، معمولاَ منجر به اجرای حکم اعدام‌های گسترده در این مناطق شده است.

شماری از این محکومان وادار به حضور در مصاحبه‌های تلویزیونی و اظهار ندامت در زمینه ارتکاب جرم خویش شده‌اند. لازم به ذکر است که ارائه اظهارات ندامت‌آمیز آنان به نوبه خود به راحتی می‌تواند نشانه تحت شکنجه قرار گرفتن آن‌ها باشد.

نتایج سرکوب جامعه بلوچ

سرکوبی که مردم بلوچ تجربه کرده‌اند به حوزه‌های تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی تعمیم می‌یابد. بلوچستان در تقاطع نفوذ و تأثیرات افراطی و بنیادگرایانه جوامعی که در همسایگی زندگی می‌کنند قرار داشته است. در همین حال، مردم بلوچ مجبور به مواجهه با فشارهای یک رژیم دین‌سالار شیعی افراطی بوده‌اند.

رژیم ایران در جهت تحقق اهداف خود برای تضعیف جامعه بلوچ از هر وسیله‌ای استفاده می‌کند. این رژیم کمترین تلاشی از خود برای مبارزه با قاچاق مواد مخدر نشان نمی‌دهد. چشم‌انداز ناامیدکننده موفقیت در بازار کار و آینده تیره‌ای که زنان و مردان جوان بلوچ در ایران با آن روبه‌رو هستند، آن‌ها را به سوی مواد مخدر می‌کشاند.

در همین اثنا، دولت ایران تعمداً جنبش ملی بلوچ را با قاچاق مواد مخدر مرتبط می‌کند تا به وجهه این جنبش لطمه وارد سازد. در حالی که رژیم بر مبارزه با قاچاقچیان خرده‌پای مواد مخدر تمرکز می‌کند، به قاچاقچیانی که در مقیاسی بسیار بزرگ‌تر کار می‌کنند اجازه فعالیت آزادانه می‌دهد. این قاچاقچیان بزرگ غالباً مقامات عالی‌رتبه دولت یا همکاران نزدیک آن‌ها هستند.

با محروم کردن کودکان بلوچ از تحصیل به زبان مادری و ایجاد موانع بیشتر همانند گزینش امکان کاریابی آن‌ها را محدود کرده است. برای فعالان فرهنگی، اجتماعی و مذهبی، روزنامه­نگاران و بلاگرها مشکلات عدیده‌ای ایجاد کرده است. به‌طوری که اولین بلاگر که در دنیا اعدام شد آقای یعقوب مهرنهاد، مسئول انجمن صدای عدالت بود و آقای سخی ریگی، وبلاگ­نویس بلوچ که بعد از انتخابات 2009 دستگیر شد به بیست سال زندان محکوم شد که نیز طولانی­ترین زندانی برای اینگونه فعالیت­هاست.

با وجود این‌که رژیم دین‌سالار ایران تلاش زیادی برای درهم شکستن استقامت فرهنگی، تشخص سکولار و ساختار درونی جامعه بلوچ از خود نشان داده است، این جامعه همچنان به مبارزه خود ادامه می‌دهد و به‌طور مصمم حقوق قانونی ملی و فرهنگی خود را به عنوان یک ملت برابر با دیگر ملت‌های ایران مطالبه می‌کند.

پاسخی به یک پرسش ملی

مردم بلوچ در ایران احساس می‌کنند با آنها به‌سان شهروندان دسته دوم و سوم رفتار می‌شود. نارضایتی عمومی از سیاست­های هژمونی­طلبی دولت ایران، نشان‌دهنده عزم راسخ مردم بلوچ برای تغییر ساختار سیاسی کنونی و جایگزینی آن با سیستمی است که بتواند پاسخگوی خواست آن‌ها برای حفظ فرهنگ، زبان تاریخ مشخص مردم بلوچ همراه با خودمختاری و حاکمیت مشترک در ایران است.

نمی‌توان پرسش ملی بلوچ را وصله و پینه زد. مردم بلوچ باید در درون مرزهای خود به عنوان ملتی متمایز از دیگر ملت‌های ایران، اما با حقوق و وظایفی مشترک شناخته شوند. در هزاره نوین، سناریوی حاکمیت ملی مردم باید تجلی یابد. این سیستم نوین حاکمیت باید مبتنی بر همکاری و هماهنگی در یک سیستم جمهوری لیبرال دموکراتیک با ساختاری فدرال باشد که متشکل از مکانیسم‌های اجرایی ایالتی خودمختار است. این سیستم پاسخی مناسب به پرسش ملی بلوچ و نمایانگر همکاری مثبت مبتنی بر اعتماد و همزیستی خواهد بود؛ سیستمی که اساس آن پذیرش مطالبات واقعی گروه‌های رأی‌دهنده است طبعاً حسی از مشارکت و مسئولیت مشترک خلق می‌کند. این نظام باید فرصتی مشترک در اختیار همه ملیت‌ها بگذارد و بدین‌سان بنیادی را پی ریزد که در آن مردمی متمدن، مرفه، با افتخار و نیرومند در یک کشور چندملیتی با دیدگاهی نوین گرد هم آیند.

پی‌نوشت‌ها:

[i] عبدالغنی بلوچ، ذکری فرقه کی تاریخ، آل پاکستان مسلم ذکری انجمن کراچی، ص. 90

[ii] . The Economist, 1 June 2006

[iii] Inayatullah Baluch, The Problem of “Greater Balochistan” A Study of Baloch Nationalism, Franz Steiener Verlag Wiesbaden G M B H, 1987, p143.

[iv] نگاه شور به کتاب های Firouz Mujtahed-zadeh, The Amirs of the Borderlands and Eastern Iranian Borders, Ursevic Foundation Publication 1995, P. 148, همچنین تاریخ کرمان، تالیف احمد علی خان وزیری، تصحیح و تحشیه دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی انتشارات عملمی، چاپ سوم 1358

[v] گل­خان نصیر، تاریخ بلوچستان 1968 ص 194.

[vi] گل­خان نصیر، تاریخ بلوچستان 1968 ص 222 تا 223

[vii] رضا دانشور، درآمدی بر تاریخ بلوچستان، (در دوران قاجار)، کتاب به نگار به کوشش علی دهباشی، انتشارات به نگار، تهران 1368.

[viii] احمد کسروی تاریخ پانصد سالہ خوزستان، چاپ 1373 ، ص ـ 109

[ix] http://www.tarikheslam.com/history-articles/item/1458-بلوچستان-دوره-صفوي.html

[x] Selig S. Harrison 1981, In Afghanistan Shadow: Baloch Nationalism and Soviet Tempetations, Carnegie Endowment for International Peace, Washington D.C. pp 97.

[xi] Selig S. Harrison 1981, In Afghanistan Shadow: Baloch Nationalism and Soviet Tempetations, Carnegie Endowment for International Peace, Washington D.C. pp 159.

[xii] Human Right Watch: Religious and Ethnic Minorities Discrimination in Law and Practice, September 1997 Vol. 9, No 7(E)

[xiii] United Nations Committee on the Elimination of Racial Discrimination

[xiv] Human Right Watch, Iran Religious and Ethnic Minorities Discrimination in Law and Practice, September 1997 Vol. 9, No 7(E)

[xv] Human Rights Watch: Religious and Ethnic Minorities Discrimination in Law and Practice, September 1997 Vol. 9, No 7(E)

[xvi] Ibid.

[xvii] Mughruldin Mahdavi, 1342, Akhareen Mahmoriyat, uzahee kerman va Balochistan va Banader, chapkhaneh Bahman.

[xviii] Amnesty International, Februari 1991, Written Statement to the 47th session of the United nations Commission On Human Rights.

[xix] Charanjeet Lal, Tawarikh Dera Ismail Khan, pp. 251-287.

[xx] E. Oliver, Across the Border, p.24.

[xxi] United Nations Commission on Human Rights, Sub-Commission on Prevention of Discrimination and Protection of Minorities, Fiftieth session, 24 August 1998, quote of a Mersad commander in its declaration on Iran in August 1998 (Ettela’at, 25 February 1998), link to United Nations Report: http://www.unhchr.ch/Huridocda/Huridoca.nsf/TestFrame/e8fd3e68a3e4b563802566880051d10e?Opendocument

[xxii] Amnesty International Report, March 2010: http://www.amnesty.org/en/news-and-updates/iran-executions-send-chilling-message-2010-03-30

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا