مصاحبه با رامین کامران در بارۀ رابطۀ لیبرال دمکرات ها با سوسیال دمکراسی
لیبرالیسم خالص نفی کنندۀ دولت است و اختیار مردم بر تعیین سرنوشت جمع را مختل میکند. دمکراسی خالص هم به اکثریت اختیار تام میدهد تا در هر زمینه ای تصمیم اتخاذ کند و هیچ حریمی برای آزادی و اختیار فرد قائل نگردد. دمکراسی لیبرال یعنی تعادل بین ارادۀ فرد و جمع در ادارۀ جامعه، معیار رأی اکثریت است، در عین حفظ حرمت آزادی فرد و اقلیت.
پس از مشروطیت این دو مفهوم لیبرالیسم و سوسیالیسم از موضوعات اصلی بحث و کشمکش روشنفکران و فعالان سیاسی بوده است، اما تکلیف رابطۀ این دو هنوز روشن نشده و کماکان اغتشاش بسیاری در تعریف این مفاهیم موجود است، اختلافات هم که بر جاست. هدف این گفتگو در درجۀ اول روشن کردن مواضع سایت ایران لیبرال و در مرتبۀ دوم تا آنجا که ممکن است، رفع برخی از ابهامات است.
حسن بهگر: ممکن است بفرمایید آیا از نظر شما این دو مفهوم مخالف هم هستند یا لازم و ملزوم؟
رامین کامران: نکتۀ ظریف و مشکل و در عین حال مهمی است. مشکل به نظر من دو طرفه است، بدون اینکه دقیقاً قرینه باشد.
اول باید توجه داشت که لیبرالیسم خالص و دمکراسی خالص، هر دو نفی کنندۀ این نظامی هستند که ما به اختصار دمکراسی مینامیم و خواستار برقراری آن در ایران هستیم؛ نام کامل و دقیق این نظام “دمکراسی لیبرال” است. لیبرالیسم خالص نفی کنندۀ دولت است و اختیار مردم بر تعیین سرنوشت جمع را مختل میکند. دمکراسی خالص هم به اکثریت اختیار تام میدهد تا در هر زمینه ای تصمیم اتخاذ کند و هیچ حریمی برای آزادی و اختیار فرد قائل نگردد. دمکراسی لیبرال یعنی تعادل بین ارادۀ فرد و جمع در ادارۀ جامعه، معیار رأی اکثریت است، در عین حفظ حرمت آزادی فرد و اقلیت.
کلاً لیبرالیسم به دو معنای کلی و جزئی به کار میرود. هم در تعریف دمکراسی به آن صورتی که میبینیم و طالبیم و به آن اشاره کردم، نقش اساسی بازی میکند و به این خاطر بخشی از ایدئولوژی تمامی خواستاران دمکراسی است، چه چپ و چه راست؛ هم در دل دمکراسی به بخشی از گروه ها و فعالان سیاسی اطلاق میگردد که خواستار رهایی بیشتر از دخالت دولت هستند.
از سوی دیگر، سوسیالیسم نیز به نوبۀ خود، هم به مکتبی اطلاق میشود که اصلاً ایده آلی به غیر از دمکراسی را طالب است و ترتیبات دیگری را در ادارۀ جامعه در تصور میاورد و هم به گروه ها و افرادی که در دل دمکراسی خواستار دخالت بیشتر دولت در ادارۀ جامعه هستند. به این ترتیب، سوسیالیسم، هم میتواند به صورت سوسیال دمکراسی، با دمکراسی لیبرال سازگار باشد و هم میتواند با عرضۀ ترتیبات دیگری برای ادارۀ جامعه، اصلاً این نظام را از اساس نفی نماید.
بهگر – اگر این نزدیکی این دو مکتب در قالب دمکراسی، از بابت نظری موجود است، چرا در عمل نتیجۀ چندانی به بار نمیاورد؟ چرا در عمل شاهد نزدیک شدن آنها نیستیم؟
کامران -این مشکل در دمکراسی های جا افتاده مشاهده نمیشود، ولی حق دارید، ما گرفتار آن هستیم. ریشه اش در ایدئولوژی است. دوگانگی این دو ایدئولوژی باعث میگردد تا افراد و گروه هایی که به اینها متکی هستند، از مضامینی استفاده کنند که میتواند بین خواستاران دمکراسی و مخالفانش، مشترک باشد. مشکل اینجاست که اشتراک در این مضامین ایدئولوژیک، نوعی نزدیکی کاذب بین استفاده کنندگان از آنها ایجاد میکند. به این ترتیب ممکن است خواستاران سوسیالیسم دمکراتیک با طرفداران سوسیالیسم غیردمکراتیک، از بابت ایدئولوژیک نزدیکی بیشتری احساس نمایند تا با لیبرالهایی که خواستار دمکراسی لیبرال هستند. لیبرال ها کمتر گرفتار این مشکلند چون لیبرالهای غیر دمکرات کم شمار و ضعیفند و کسی به حسابشان نمیاورد تا اغتشاش ایدئولوژیک ایجاد کنند. نزدیکی و دوری کاذب، از بابت سیاسی موجد مشکل است، چون افراد هر دو گروه را به طرف اتحاد های عوضی سوق میدهد.
به تصور من، آنچه اصل است انتخاب نظام سیاسی است که مشکل امروز ماست و این گونه مضامین ایدئولوژیک ذیل آن قرار میگیرد. به عبارت دیگر، طرفداران دمکراسی لیبرال، چه چپگرا باشند و خواستار اختیار بیشتر دولت و چه راستگرا و خواستار اختیار کمتر آن، با هم قرابتی اساسی و بنیادی دارند که همیشه به آن توجه لازم را نمیکنند.
خلاصه کنم، این دو در شکل مطلق و ضددمکراتیک خود، متنافرند و در جایی که دمکراسی لیبرال را میپذیرند، مکمل هم هستند. به این دلیل ساده که دمکراسی تک حزبی ممکن نیست. این نظام حداقل دو حزب لازم دارد که چپ و راستش را تشکیل بدهند: سوسیالیست و لیبرال. ساختن ایران دمکراتیک محتاج همراهی و همکاری این دو گروه است. آگاهی به این احتیاج متقابل و کوشش هماهنگ، شرط لازم پیشرفت ما به سوی چنین هدفی است.
بهگر – اگر بخواهید تفاوت سوسیال دموکراسی با لیبرالیسم را به کوتاهترین شکل بیان کنید، چه خواهید گفت؟
کامران -این تفاوت را میتوان از دیدگاه های مختلفی تحلیل کرد. تصور میکنم تعریفی که برای بسیاری پذیرفتنی است، از این قرار است که لیبرالیسم آزادی فرد را بر تصمیمگیری جمع مقدم میشمارد و میخواهد تا در تعادل بین آزادی مثبت و منفی، حق تقدم را به این دومی بدهد. در مورد سوسیال دمکراسی این امتیاز به آزادی مثبت تعلق میگیرد. این حرف دنباله ای هم دارد: سوسیالیسم اصولاً به ترویج برابری میل دارد، در صورتی که لیبرالیسم چنین هدفی را تعقیب نمیکند.
دلیل اینکه این دو نکته را از هم جدا کردم این است که نفس دخالت دولت در ادارۀ جامعه همیشه با هدف ترویج برابری انجام نمیگیرد و همیشه هم چنین نتیجه ای بار نمیاورد.
بهگر – سایت ایران لیبرال خود را لیبرال و همچنین هوادار دکتر شاپور بختیار که سوسیال دموکرات بود، می داند به نظر شما این دو با هم تناقض ندارد؟
کامران – در وهلۀ اول ممکن است چنین به نظر بیاید، پس باید توضیح کوتاهی داد.
اول باید به موقعیت “ملیون” در صحنۀ سیاست ایران توجه داشت. گروهی که در اطراف مصدق گرد آمدند و اهداف نهضت مشروطیت را تعقیب میکردند، خواستار تحکیم دمکراسی لیبرال در ایران بودند. به عبارت دیگر. هدف آنها تعیین نظام سیاسی کشور بود. در بین آنها هم افراد و گروه های چپگرا یافت میشدند و هم راستگرا. نکته در این بود که، چنانکه منطقی است، بر سر تقدم تعیین نظام سیاسی کشور بر سیاستهای روزمرۀ دولت، با هم توافق داشتند. جبهۀ ملی در حقیقت منظومۀ دمکراتیکی بود که میبایست با جا افتادن دمکراسی در ایران، احزاب مختلف چپ و راست دمکراتیک از دل آن درمیامدند. متأسفانه کودتا باعث شد که این کار به انجام نرسد و جبهۀ ملی هم به همان صورت ماند، بدون اینکه بتواند هدف اساسی خود را تحقق بخشد.
مشکل اصلی ما در این مدت تغییر نکرده است و از آنجا که نظام سیاسی کشور دمکراتیک نشده ، ما هنوز در این راه میکوشیم و همانطور که بالاتر هم اشاره شد، در عین آگاهی به اینکه گروه ها چپ و راست دمکراتیک مکمل یکدیگرند و سرنوشتشان به هم بسته است، موقعیت خود را در درجۀ اول به عنوان خواستاران دمکراسی لیبرال تعرف میکنیم.
در این حالت نامی که بر خود نهاده ایم نه با سوسیال دمکراسی بختیار و دیگران منافات دارد، نه با لیبرال بودن برخی دیگر از پیروان مصدق، یا دیگر گروه هایی که خود را لیبرال میخوانند. چپ و راست دمکراتیک هر دو به معنای گسترده و اولیۀ کلمه، لیبرال هستند. قدیم سوسیال دمکرات ها خیلی تمایل نداشتند که این امر را به رسمیت بشناسند، ولی تصور میکنم که فضا در حال تغییر است. منطق واقعیت کم کم خود را به همه میقبولاند.
بهگر – سوسیال دموکرات ها برای رسیدن به هدف انقلابی خود روش مسالمت آمیز را انتخاب می کنند. شما که خود را لیبرال می نامید چرا هوادار انقلاب هستید؟
کامران -در حقیقت انتخاب روش ارتباط لازمی با گرایش سیاسی ندارد. انتخاب روش در درجۀ اول بستگی دارد به موقعیت تاریخی شما و رفتار حریفتان. واقع بینی یعنی در نظر گرفتن اینها و عمل به تناسب اینها. اضافه کنم که در فضای غیر دمکراتیک، طلب دمکراسی، خواه ناخواه رنگ انقلابی گری میگیرد.
به هر حال، تصور نمیکنم نه همۀ سوسیال دمکرات ها اصلاح طلب باشند و نه همۀ لیبرال ها خواستار انقلاب. قبلاً در این باره صحبت کرده ایم و من بارها در مقالاتم به این مسئله اشاره کرده ام که در شرایط فعلی و با در نظر گرفتن سختگیری حکومت اسلامی، تغییر نظام سیاسی به طریق مسالمت آمیز ممکن به نظر نمیرسد و به همین خاطر باید حکومت را، اگر شده با زور، وادار به قبول خواست مردم کرد. مسئلۀ انقلاب مترادف کاربرد انحصاری زور نیست، در درجۀ اول مترادف تهدید به کاربرد آن است. خلاصه اینکه یا خودتان به زبان خوش بدهید، یا مردم به زور حقشان را خواهند گرفت
بهگر -در این صورت تکلیف اصلاح طلبی چه میشود؟
کامران – اصلاح طلبی از اول هم بخشی از گفتار اسلامگرا بود و هنوز هم هست، ولی خوشبختانه اعتبار خود را به طور جدی از دست داده است. اول با بی عملی خاتمی و بعد با بی عاقبتی جنبش سبز و در عاقبت هم با آمدن روحانی. این برای همه روشن شده که اصلاح طلبی در عمل معنایی جز طرفداری از باند رفسنجانی ندارد. روی کار آمدن این یا آن باند اسلامگرا هم، هر نتیجه ای داشته باشد، حتماٌ نه در حکم تغییر نظام است و نه حتی تعدیل آن. تا آنجا هم که به زندگی روزمره و معاش مردم مربوط میشود که باز هم میبینیم که تغییر چندانی در کار نیست. در این مورد همه چشمشان دنبال گشایش اقتصادی است و اینرا هم اقتصاد دانان مدتهاست میگویند که مشکلات اقتصادی ایران دلایل سیاسی دارد و از ماهیت نظام و شیوۀ عملکرد آن برمیخیزد. چارۀ کار اقتصاد هم مثل بسیاری مشکلات دیگر موکول به حل مشکل سیاست است و در نهایت محتاج تغییر نظام، تغییر نظام سیاسی در همه جا مترادف انقلاب است. صورت مسئله و راه حل آن روشن است، باید پذیرفت و همت به کار بستنش را به خرج داد.
مساعی اصلاح طلبان فقط یک حاصل دارد و آن افزودن بر طول عمر نظام است با ترویج این تصور واهی که اصلاحش ممکن است و آنچه را که مردم میخواهند، بدون زحمت و با حداقل خرج حاصل خواهد کرد. در یک کلام، گمراه کردن مردمی که خواستار تغییرند و به دلایل بدیهی میخواهند این تغییر هزینۀ هر چه کمتری داشته باشد.
بهگر -اگر بخواهیم بزبان ساده بگوییم سوسیالیسم و لیبرالیسم به معنای عدالت و آزادی هستند آیا یکی بر دیگری مقدم است؟
کامران -تصور نمیکنم بتوان این دو را به این ترتیب از هم جدا کرد. اول از همه باید توجه داشت که آنچه اصل است، عدالت است و همه به آن موظفند. هر آزادی مطلوب نیست، آن آزادی مطلوب است که تأمین کنندۀ عدالت و مطابق با آن باشد. به عنوان مثال، آزادی دمکراتیک که ما طالبیم پایه اش بر برابری ذاتی افراد بشر است و حق برابر آنها در تعیین سرنوشت جمع. این یعنی عدالت سیاسی.
اگر سوسیالیسم را مترادف کوشش در راه ترویج هر چه بیشتر برابری بگیریم که خیلی از حقیقت دور نیست، باز هم نمیتوان مترادف ترویج هر چه بیشتر عدالت شمردش. چون عدالت با برابری مترادف نیست، اگر داستان این بود که ادارۀ جامعه بسیار ساده میشد. در برخی موارد برابری مترادف عدالت است و در برخی نابرابری. فرضاً نمیتوان گفت افرادی که با توان مختلف کارهایی با ارزش مختلف و به میزان مختلف انجام میدهند، سزاوار درآمد برابر هستند. البته مثال ها بسیار بیشتر از این است.
تصور میکنم همان معیار گرفتن بین آزادی مثبت و منفی راه بهتری برای جدا کردن این دو باشد.
بهگر – آیا به بهانۀ آزادی می توان عدالت را نادیده گرفت و یا برعکس برای برقراری عدالت آزادی ها را محدود نمود؟
کامران – همانطور که عرض کردم عدالت اصل است. اینکه بخواهیم به اسم آزادی عدالت را مختل کنیم اصلاً پذیرفته نیست. در مقابل البته، میتوان و باید به نام عدالت آزادی را محدود نمود. همین برابری سیاسی و به رسمیت شناختن حق برابر مردم در تعیین سرنوشت جمع، در حکم محدود کردن آزادی است. آزادی مطلق، آن آزادی که حد و مرزی نداشته باشد و در آن هر کس هر کاری خواست بکند، به دمکراسی ارتباطی ندارد و اصلاً با زندگانی اجتماعی سازگار نیست. هیچ جامعه ای را نمیتوان یافت که در آن افراد آزادی مطلق داشته باشد. چنین وضعیتی بیشتر به وضعیت جنگل شبیه است تا جامعه ای بشری.
بهگر -آیا سوسیال دموکراسی فرآوردۀ مارکسیسم است ؟
کامران – به هیچوجه. یکی از شاخص های عمده و اساسی مارکسیسم این است که آنچه را ما دمکراسی میخوانیم حکومتی طبقاتی میشمرد که باید از پایه وربیافتد. از این دیدگاه دولت دمکراتیک در خدمت همه نیست، حافظ منافع سرمایه داری است. مارکسیسم برقراری عدالت را به پیدایش جامعۀ بی طبقه و نابودی دولت حواله میدهد. به همین دلیل، استفاده از ایدئولوژی مارکسیستی در قالب گفتار خواستار دمکراسی که برخی از انقلابیان سابق میکنند، گرفتار تناقض است.
باید این سخنان را به حساب پسماندۀ گرایش های جوانی برخی منظور کرد که بخش زائد و قابل حذف گفتار سیاسی امروز آنهاست. اگر خواست دمکراسی از سوی آنها جدی باشد، شاید بتوان به این حرفها کم اعتنا کرد، ولی به هر حال باید متوجه خطرشان بود و این خطر را گوشزدشان کرد. دمکراسی مترادف آزادی و از جمله آزادی بیان است، ولی خودش چارچوب و شکل درست و معین دارد. در دمکراسی کمابیش هر سخنی میتوان گفت، ولی این بدان معنی نیست که هر گفتاری با دمکراسی سازگار است.
بهگر – می گویند لیبرال دموکراسی تعریف جامعی ندارد یا با بحران روبروست و یا اکنون کمرنگ شده و کاربردی ندارد. نظرتان در این باب چیست ؟
کامران – دمکراسی لیبرال هم مثل بسیاری پدیده های سیاسی، تعاریف مختلف برمیدارد، ولی حوزۀ کلی معنایش که حکومت اکثریت در عین حفظ حقوق اقلیت است، کمابیش روشن است.
صحبت از بحران دمکراسی لیبرال دو معنا میتواند داشته باشد. اولی اینکه اصلاً عمر این نظام به سر آمده است و باید دنبال چیز دیگری بود. این سخن از دید من مطلقاً پذیرفتنی نیست. تا به حال، به حکم تجربه، نظام سیاسی بهتری پیدا نشده است. اگر قرار است با همین حرفها مردم را موش آزمایشگاه بکنیم و به قیمتی که میتواند بسیار هم سنگین باشد، تجربیات جدید به دست بیاوریم که حرف مردود است. اگر کسی حرفی دارد، به همه عرضه اش کند. خوشبختانه در کشورهای دمکراتیک، آزادی بسیار هم برای این نوع بحث ها هست. فقط باید توجه داشت که شاخص اصلی دمکراسی آزادی مردم است در تعیین سرنوشتشان و اگر قرار باشد به اسم ساختن جامعه ای بهتر یا عادلانه تر یا… این آزادی از بین برو، تکلیف کار روشن است و باید از همان اول جلویش را گرفت.
و اما صورت دوم قضیه که سنجیدن دمکراسی های موجود است با معیار نظری و آرمانی دمکراسی. در این حالت باید از ابتدا پذیرفت که واقعیت همیشه از آرمان عقب است. منتها راه درست در کوشش در تصحیح اولی است با ارجاع به دومی، نه دور ریختن هر دو به امیدهای واهی. این تصحیح هم اصولاً پایان ندارد زیرا هیچگاه نمیتوان آرمانی نظری را به طور کامل در پهنۀ تاریخ تحقق بخشید. به هر صورت، راه درست بهسازی نظام سیاسی و جامعه این است. اصلاح طلبی که چندیست مد شده، در اینجا معنی دارد نه در نظام اسلامی. اصلاح نظامهای ضد دمکراتیک، از نوع نظام اسلامی به عنوان مثال، منطقاً فقط به تقویت خصلت استبدادی آنها میانجامد، نه به دمکراتیک شدنشان. باید توجه داشت که نظامهای استبدادی را نمیتوان با رقیق کردنشان و اضافه کردن مقداری آب، به دمکراسی تبدیل کرد. هر نظام سیاسی محور مختصات خودش را دارد و شکل کمرنگ نظام دیگری نیست. به همین دلیل است که رفتن از یکی به دیگری صورت انقلاب میگیرد، حال با یا بدون خشونت گسستی واقع میگردد. اگر اینها همینطور در امتداد هم قرار داشت، اصلاً هیچگاه در تاریخ انقلابی واقع نمیشد.
بهگر – لیبرال ها بر محدود کردن قدرت دولت و بر اهمیت مراکز متعدد قدرت تأکید دارند. آیا سوسیال دموکرات ها نیز چنین اند؟
کامران – خیر، تأکید آنها معمولاً بر افزایش قدرت دولت است و فزونی اختیاراتش، ولی در بین آنها هم هیچکس طالب قدرت مطلق دولت نیست. نیست به این دلیل که هر کس به دمکراسی وابسته باشد با چنین امری مخالف است. قدرت دولت فقط در نظامهای توتالیتر به سوی مطلق شدن میل میکند. این نوع دولت هم مطلوب گروه معین و خوشبختانه کوچکی است که سوسیال دمکرات ها جزوش نیستند.
بهگر – لیبرال ها بر جدایی جامعۀ مدنی از دولت بعنوان پیش درآمد یک نظام دموکراتیک تأکید دارند آیا سوسیالیست ها نیز چنین اند؟
کامران – جامعۀ مدنی بنا بر تعریف ساختۀ دولت نیست و به عبارتی میتوان از دولت مستقلش شمرد. لیبرال ها بر این استقلال جامعۀ مدنی از دولت تأکید دارند و این استقلال را هر چه بیشتر میخواهند، ولی نه به طور مطلق. چون مطلق شدن این استقلال در حکم نابودی دولت است و پایان دمکراسی. فقط شاید برخی لیبرال های افراطی از این حرفها بزنند که خریدار چندانی هم ندارد. البته سوسیال دمکرات ها تأکید را بر افزایش استقلال جامعۀ مدنی نمیگذارند، ولی به لزوم حفظ حرمت و استقلال آن پایبندند چون در معنای کلی لیبرالند.
بهگر – لیبرال ها تاریخ روشنی از مبارزه علیه حکومت دینی و استبداد سلطنتی داشته اند. آیا این بدان معنی است که به مبانی اخلاقی و دینی اهمیتی نمی دهند؟
کامران – این ایراد آسانی است که امروزه بیشتر از سوی طرفداران دخالت اسلام در سیاست مطرح میشود. گروه اخیر که نمیتوانند از اجرای قوانین مذهبی دفاع بکنند، بخصوص بعد از تجربۀ حکومت اسلامی، راه جدیدی برای باز نگه داشتن پای مذهب در سیاست یافته اند که عبارت است از مترادف شمردن مذهب و اخلاق و تأکید بر لزوم حضور اخلاق در سیاست که قرار است از طریق مذهب تأمین شود. حرف البته به هیچوجه جدید نیست. اگر خاطرتان باشد طی انقلاب اسلامی هم اکثر مردم با طلب اسلامی شدن حکومت، رفع فساد را میجستند نه اجرای قوانین شرع را. نتیجه این شد که دیدیم البته.
اول از همه باید پرسید که اصلاً اخلاقی شدن حکومت یعنی چه؟ قاعدتاً مقصود در اصل درستکاری حکومتگران است، وگرنه فضایلی نظیر شجاعت یا سخاوت یا… را که فردی است، نمیتوان به آسانی به نهادی نظیر حکومت اطلاق نمود. حد اکثر میتوان گفت که حکومت باید فضیلت پرور باشد و مردم را به این سو رهنمون گردد. اگر میگوییم که حکومت باید عدالت پرور باشد به این معنا نیست که باید با عدالت ورزی، این صفت را ملکۀ خویش سازد و صاحب فضیلت گردد، مقصود این است که ترویج عدالت وظیفۀ آن است و باید هدفش باشد، یعنی آن نظام سیاسی برقرار باشد که بیشترین عدالت را تأمین میکند و حکومتگران هم مطابق منطق آن عمل بکنند.
دیگر اینکه باید توجه داشت که اخلاق به مذهب ارتباط ندارد تا دخالت مذهب در حکومت بخواهد ضامن دور ماندنش از فساد یا فضیلت پروری باشد. اگر چنین چیزی درست بود که حکومت اسلامی موجودی که همه میشناسیم، این اندازه فاسد و فاسدپرور نمیشد. باید به اینها گفت که اگر میخواهید دولتتان از فساد دور بشود، به جای این حرفها، مذهب را از سیاست جدا کنید و بروید دنبال لائیسیته.
در نهایت، همانطور که عرض کردم، این هم ترفندی است برای دخالت دادن مذهب در سیاست و به هیچوجه نمیباید به آن راه داد. حکومت لیبرال مصدق که اصلاً هم بعد دینی نداشت، از نظر درستکاری، هنوز هم نمونه است و نشانۀ اینکه نه فقط کارنامۀ سیاسی لیبرال ها، بلکه کارنامۀ اخلاقی شان هم از بقیه و بخصوص مذهبیان بسیار روشنتر است.
بهگر – نظر شما به این صنعت مشابه سازی اسلام خواهان که پس از ساختن مشابه سوسیالیسم و مارکسیسم اسلامی اکنون به لیبرالیسم روی آورده اند چیست ؟ آیا می توان خود را لیبرال دموکرات مسلمان نامید؟
کامران – همانطور که فرمودید صنعت مشابه سازی دکان بسیار پر رونقی است و باید جزو صنایع دستی ایران محسوبش کرد.
این مخلوط کردن اسلام با این و آن ایدئولوژی سیاسی، بارزترین نشانۀ وجود گرایشی ثابت است در جهت اختلاط دین و سیاست، در بین بخشی از فعالان سیاسی ایران که خودش سرچشمۀ فساد است. این کار در هر دوره با ایدئولوژی مد روزانجام گرفته که البته دائم تغییر هم کرده است.
اینکه شخصی مسلمان لیبرال باشد، نه تنها ممکن که مطلوب است. ولی اگر کسی بخواهد مشرب سیاسی خود را به عنوان لیبرال اسلامی تعریف بکند، باید از او پرسید که اسلامش چه چیزی به لیبرالیسم ارمغان میکند که در آن نیست. اگر بگوید قوانین اسلام، که با لیبرالیسم و دمکراسی مغایر است. اگر بگوید اخلاق که مشمول پاسخ قبلی میشود. اگر هم چیز دیگری هست که ما نمیدانیم، بگوید ببینیم چیست این عنصر گرانقدر.
خلاصه کنم، یا قرار است که صفت اسلامی چیزی غیر از لیبرالیسم به آن اضافه کند که وجودش مزاحم است، یا قرار نیست چیزی به آن اضافه کند که وجودش زائد است. اینهایی که چنین حرفهایی را میبافند، اگر میخواهند خدمتی به مردم بکنند، بهتر است این دکان را تعطیل کنند و به مسائل جدی بپردازند.